پناه بی پناهان.
که هرکس را که درماندهست سوی خویش میخواند.
خانم خدیجه عباس زاده در رشته دندانپزشکی را
به خانواده محترمشان وعموم لاهرودیها تبریک می گوییم.
با تشکرو قدردانی از آقای احمدی که لیست زیر را برای ما ارسال کردند
بهمن پناهی دانشجوی دکترا
بهمن تقی پور دانشجوی کارشناسی
بهنام نقدی دانشجوی کارشناسی
بهزاد نقدی دانشجوی کارشناسی
فرهاد نوری زاده کارشناسی ارشد
یاور نوری زاده کارشناسی ارشد
عسگرپوراروج دانشجوی پزشکی
پیمان جعفری دانشجوی کارشناسی
وحدت عباس زاده دانشجوی پزشکی
اکبرعباس زاده دانشجوی کارشناسی
بهزاد پناهی دانشجوی کارشناسی
محمد پوراروج دانشجوی کارشناسی ارشد
رضا عباس زاده دانشجوی کارشناسی
عسگر پناهی کارشناسی
رضا درگاهی دانشجوی کارشناسی ارشد
فراهم اسبری کارشناسی
رامین پیکام کاردانی
مهران سیدخراسانی کارشناسی ارشد
شاهین احمدی کارشناسی ارشد
محسن احمدی کارشناسی
بهلول اسبری دانشجوی کارشناسی
خانم اسبری دانشجوی پزشکی
خانم احمدی دانشجوی دندانپزشکی
خانم نصیری دانشجوی پزشکی
خانم عباس زاده دانشجوی دندانپزشکی
بهلول عباس زاده دانشجوی پزشکی
منتظر اسامی بعدی باشید.
خانم اسبری در رشته پزشکی
خانم احمدی در رشته دندانپزشکی
خانم نصیری در رشته پزشکی
که افتخار شهر لاهرود هستند رابه خانواده و اهالی محترم شهر لاهرود تبریک می گوییم.
خدایا ... نام سوره ای به نام عشق در قرآن خالی ست
كه این گونه آغاز شود،
قسم به روزی كه دلت را می شكنند وجز خدایت
مرهمی نخواهی یافت...
(دكترشریعتی)
روزی از روزها ، شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم
تا هرچه دیرتر بیفتم ، هر چه دیرتر و دورتر بمیرم ،
نمی خواهم حتی یگ گام یا یك لحظه
پیش از آنكه می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم...
«دکتر علی شریعتی»
روزی که می خواستید تشکیل خانواده بدهید را به یاد دارید؟ دوست داشتید بلند فریاد بزنید که من می خواهم همسرم را خوشبخت کنم... من می خواهم بهترین پدر و یا مادر دنیا بشوم... من می خواهم که خوشبخت ترین خانواده دنیا باشیم و ...
روزگار گذشت و فرزندانی از شما و همسرتان متولد شدند که می خواستید خوشبخت و خوشحالشان کنید، آیا هستند؟ به مقصر کاری ندارم، همسرتان، مادرش، روزگار، وضعیت اقتصادی و ... یادتان باشد که این آفتاب بر سر همه می تابد و این ماییم که می توانیم از روشنی اش بهره بگیریم و یا خود را در تاریکی فرو ببریم.
شاید خواندن این مقاله علمی، راه شما را عوض کند، این حرف های کارشناسان است، همان چیزی که به دو دو تا چهار تا معروف است.
خانواده چیست؟ خانواده عبارت است از مجموعه ای از افراد که براساس نقش ها، قواعد، ارتباطات، مراودات و تعاملات برای ایفای وظایف خود تشکیل شده است. خانواده چیزی بیشتر از مجموعه افرادی است که با هم در یک فضای فیزیکی و روانشناختی خاصی به سر می برند. خانواده یک نظام اجتماعی طبیعی است. نظامی که یک دسته قواعد، نقش ها، یک ساختار قدرت، اشکال مراوده و ارتباط و روش های گفتگو و حل مساله را که انجام موثر وظایف گوناگون را ممکن می سازد، ایجاد می کند. در چنین نظامی افراد توسط پیوندهای نیرومند، پایدار، متقابل و وفاداری با همدیگر مرتبط می شوند.
بنابراین خانواده عبارت است از اشتراک زندگی زن و مرد که با پیوند ازدواج رسمیت می یابد و به عنوان یک نهاد اجتماعی و برگرفته از نظام فوق، وظایف زیر را بر عهده دارد: 1- تولید نسل و رفع نیازهای جنسی 2- تعیین هویت اجتماعی فرزندان و اجتماعی کردن آن ها 3- حفظ و استحکام تعادل شخصیت بزرگسالان.
اما از نظر انسجام و سلامت، خانواده ها دو گونه اند:
الف- خانواده های گسیخته منظور خانواده هایی هستند که بر اثر عواملی همچون فوت، طلاق، خیانت، اعتیاد، بی مسئولیتی، زندان، متواری بودن، از کار افتادگی، جنون و... یکی از زوجین از خانواده، غیبت موقت یا دائم داشته باشد و یا به دلایلی اثربخشی خود را از نظر هدایت و نظارت و اجرای نقش های ضروری از دست داده باشد.
عمدتاً خانواده ها در این شکل، به تک والدی، چه مرد یا زن، بی سرپرست و فاقد سرپرست موثر، علیرغم حضور فیزیکی آنان مثل اعتیاد والدین و جنون و... یافت می شود.غیبت یک یا هر دوی زوجین باعث می شود فرزندان نتوانند چه مستقیم و یا غیرمستقیم، الگوداری مناسب را انجام داده و لذا در برخورد با مسایل، نحوه مقابله با آن موضوع را ندانسته و به دلیل نبود سیستم نظارت و کنترل مناسب، زمینه های آسیب پذیری بیشتری را خواهند داشت.
براساس تئوری یادگیری اجتماعی، از آنجایی که هر امر مطلوب و غیرمطلوب، آموختنی است، لذا نبود افرادی به عنوان الگوی رفتاری باعث می شود، خیلی از مسائل رفتاری، اعتقادی، ارزشی و فرهنگی به خوبی آموخته نشوند و سیستم خانواده از نظر ساختاری نیز، سازمان مناسبی نداشته باشد و در عرصه زندگی و چرخه آن، چالش های فراوانی داشته و درصد احتمال تبعات ناشی از عدم مواجهه صحیح با چالش ها افزایش یابد به همین منظور، معمولاً آسیب پذیری در خانواده های گسیخته، بسیار بیشتر از خانواده های غیر گسیخته است.
نکته دیگر اینکه معمولاً در خانواده های تک والدین، والد حاضر ضمن ایفای نقش خود، مجبور است نقش والد غایب را نیز بازی کند که این امر، ضمن کمرنگ کردن نقش اصلی خود، ایفای مطلوبی را در پی ندارد و فرزندان را دچار ابهام در نقش های زندگی در آینده می کند، چرا که تشخیص تفکیک و نقش های زنانه و مردانه و همچنین نقش های لازم در سیستم زناشویی و رابطه پدر یا مادر با کودک را به دلیل خلاً موجود دچار ابهام می سازد و لذا آموزش صحیحی اتفاق نمی افتد.
همچنین در خانواده های با سرپرست غیرموثر مثل اعتیاد و زندانی... وجود رفتارهای غلط اجتماعی و فردی والدین و حاکمیت سیستم ارزشی، فرهنگی و هنجارهای آن ها، باعث ایجاد الگوهای رفتاری غلط فرزندان می گردد و بر همین اساس وجود اعتیاد نزد فرزندان پدر معتاد یا مادر معتاد بیشتر از فرزندانی است که والدین آنها کشیدن سیگار را تجربه نکرده اند.
ب- خانواده های سالم یا منسجم منظور خانواده هایی است که زوجین یا پدر و مادر در عرصه زندگی اجتماعی حاضر و ضمن حضور فیزیکی، موثر نیز می باشند معمولاً پدر و مادر در این سیستم هر کدام نقش خود را به خوبی ایفاء کرده و با ایجاد سیستم کنترل و نظارت و هدایت و ایجاد تمهیدات لازم رفتاری و آموزشی، به ایجاد الگوی مناسب جهت تربیت فرزندان اهتمام می نمایند. در این شکل از خانواده مشکلاتی که در بحث خانواده گسیخته، مطرح گردید، جایی ندارد و یک نوع تعادل و سلامت مشاهده می شود، این نوع خانواده می تواند زمینه ای برای خانواده های متعادل یا خوشبخت باشد. همیشه یادمان باشد که از درخت سیب، باید توقع سیب داشت ، نه هلو...
شربت عسل با زعفران:
یک قاشق غذاخوری عسل را با یک عدد لیموترش تازه و یک قاشق- غذاخوری- از آب زعفران دم کنید و در یک لیوان آب خنک ترجیحاً آبی که درون آن یخ ریخته نشود و آب خنک یخچال باشد, مخلوط کنید و مصرف شود. این نوشیدنی برای افرادی که دارای طبع سرد هستند، بسیار مفید است.
شربت عسل با تخم شربتی:
یک قاشق غذاخوری عسل را با یک قاشق غذاخوری از آب زعفران دم کنید, یک قاشق گلاب, یک قاشق مرباخوری تخم شربتی در یک لیوان آب خنک مخلوط کنید سپس مصرف شود. این شربت برای تقویت حافظه بسیار موثر است. همچنین، آرامبخش فوق العاده ای است و برای کودکان در حال رشد بسیار مفید است.
شربت عسل با خاکشیر:
2 قاشق غذاخوری خاکشیر را از قبل شسته و با یک قاشق غذاخوری عسل و کمی گلاب در یک لیوان آب ترجیحا ولرم مخلوط کنید و سپس مصرف شود. این نوشدنی در رفع تشنگی و یبوست بسیار مفید است البته اگر این شربت با آب گرم خورده شود اثرات بسیار مطلوب تری برای بدن دارد و موجب سلامت کبد میشود.
شربت عسل با بهارنارنج:
یک قاشق غذاخوری عسل را با 4 قاشق غذاخوری عرق بهارنارنج در یک لیوان آب خنک مخلوط شود. این شربت در آرامش اعصاب بسیار موثر است و بهتر است که شبها مصرف شود. البته میتوان به جای عرق بهارنارنج از عرق نعناع, عرق بیدمشک, گلاب استفاده کرد که همه این عرقیات برای بدن بسیار مفید است و اثرات مطلوبی بر بدن دارد.
"سید حسن نصرالله" دبیر کل حزب الله لبنان در ابتدای سخنرانی خود درباره آخرین تحولات منطقه گفت: دو روز پیش زمانی دیدم العربیه از آغاز حملات به یمن خبر داد و پس از آن بود که یک ساعت پس از آن مشاهده کردم که "سعد الحریری" به اتخاذ موضع پرداخت و از حملات عربستان حمایت و گروهها در یمن را محکوم کرد.
دبیر کل حزب الله لبنان گفت: چند روز پیش خود را برای سخنرانی درباره چندین موضوع آماده میکردم اما آن چیزی که در منطقه درباره جنگ علیه یمن روی داد باعث میشود تا بر سخنرانیام تأثیر بگذارد همانطور که بر موضوعات مهم سیاسی در جهان تأثیر گذاشته است.
سید حسن نصرالله گفت: درباره موضوعات داخلی تنها درباره دو موضوع صحبت میکنم وپس از آن به تحولات در منطقه خواهم پرداخت.
وی گفت: هر انسانی در تعیین مواضع خود درباره تحولات در هر منطقهای آزاد است و ما در لبنان با تأخیر در حال موضع گیری درباره اوضاع یمن هستیم.
سید حسن نصرالله گفت: اخبار را پیگیری میکردم و دیدم که حریری درباره مداخله ایران صحبت کرد و در لبنان تمامی گروهها موضع خود را [در قبال یمن] اتخاذ کردند و ما نیز این حق را داریم که موضع متفاوت خود را اعلام کنیم همانطور که به رأی دیگران احترام میگزاریم این حق را داریم که با ادبیات مناسب دیدگاه خود را اعلام کنیم.
وی در ادامه سخنرانی خود ابراز امیدواری کرد که تقسیم بندیهای جدید حول تحولات اخیر در منطقه به تشنج در لبنان منتهی نشود یا تأثیری بر دولت نداشته باشد.
گفتوگوها میان حزبالله و المستقبل در راستای منافع ملی بوده است
دبیر کل حزبالله لبنان افزود: درباره اوضاع داخلی از ابتدا گفتوگو را که در راستای منافع ملی بوده انتخاب کردیم که طی آن حزبالله و المستقبل با یکدیگر گفتوگو کرده و انتظارها منطقی و واقعی بوده که طی آن خواستار کاهش تنشها و جلوگیری از سقوط کشور بودیم.
وی ابراز کرد: از همان ابتدای مذاکرات، برخی گروههای سیاسی در لبنان و برخی شخصیتها در داخل المستقبل بودند که در راستای تخریب گفتوگوها کار میکردند و همچنان نیز در همین راستا فعالیت میکنند.
نصرالله تأکید کرد: هیچ اهمیتی به سخنان در دادگاه بین المللی نمیدهیم و همچنان به گفتوگوها با المستقبل ادامه میدهیم و تمامی این تحریکها را تحمل کرده و از طرفداران مقاومت نیز میخواهیم که به این مسائل اهمیتی ندهند.
وی گفت: همه میدانند که ما بهروشنی سخن گفتیم و موضع قطعی خود را درباره این دادگاه و اصل و قوانین و نتایج آن اعلام کردیم و این موضوع در گذشته به پایان رسیده و در نتیجه حوادث این دادگاه (رفیق حریری) برای ما اهمیتی ندارد.
عربستان و الفیصل انتخاب رئیسجمهور در لبنان را با مشکل مواجه کرده است
سید حسن نصرالله گفت: در خلال هفتههای گذشته اتهامات جدیدی به ما مبنی بر به تعطیل کشاندن انتخابات ریاست جمهوری وارد شد. شکی نیست که برگزاری انتخابات امری ضروری است، ولی آنچه برای من مهم است این است که اخیراً به ایران و به ما اتهاماتی مبنی بر تعطیلی کشاندن انتخابات ریاست جمهوری زده شده است. من تأکید میکنم که ایران و ما در انتخابات ریاست جمهوری دخالت نمیکنیم. فرانسویها با ایرانیها تماس گرفتند و آنها را به لبنانیها ارجاع دادند. ایران مسئول به تعطیلی کشاندن انتخابات نیست. مسئول به تعطیلی کشاندن انتخابات ریاست جمهوری کشوری است که درباره نامزدی طبیعی که نماینده مسیحیان بزرگ است وتو میکند و این کشور عربستان و سعود الفیصل وزیر خارجه آن است. برآورد من این است که جریان المستقبل با این گزینه مشکلی ندارد ولی مشکل وتوی عربستان است.
دهها سال طوفان و حتی نسیمی برای مبارزه با اسرائیل توسط کشورهای عربی نوزید
نصرالله افزود: اما درباره اوضاع منطقه باید بگویم چهچیزی رخ داده تا موجب شده طوفان قاطع نظام عربستان و همپیمانانش بوزد و ما این شجاعت و شهامت را نزد کشورهای عربی ببینیم، اما دردآور این است که ما طی دههها، در فلسطین و ملتهای منطقه ندیدیم که طوفان و نسیمی برای مبارزه با اسرائیل بوزد.
وی گفت: ملت فلسطین از سالها پیش فریاد میزنند و ملت لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی فریاد زدند و بعد از آن دیگر به شما نیازی ندارند. اما مردم مسلمان و اهل تسنن فلسطین همچنان شما را میخوانند و رهبران عربی را صدا میزدند که هیچ حرکتی از خود نشان ندادند. پس این شجاعت و این اراده از کجا آمده است، این امر نیازمند درنگ و تفکر است.
وی همچنین گفت: همه آنچه طی سالهای گذشته در منطقه ما رخ داده است نیاز به دخالتهای عربستان نداشته، پس امروز چه رخ داده است؟ اگر هدف نجات مردم یمن است چرا مردم یمن را ترک کردید؟
دبیرکل حزب الله لبنان گفت: اگر بهزعم شما هدفتان برگرداندن دولت مشروع بهنمایندگی عبدربه منصور هادی است، چرا تلاش نکردید که سرزمین فلسطین را بازگردانید؟
آیا اسرائیل امنیت ملی اعراب را تهدید نمیکند که حال از یمن احساس تهدید میکنند؟
دبیر کل حزب الله لبنان سؤال کرد: شما میگویید که اوضاع جدید در یمن امنیت ملی شما را تهدید میکند. آیا خطر اسرائیل را که دارای یکی از قدرتمندترین ارتشهای جهان است، حس نکردید؟ این بدان معناست که اسرائیل از نظر اینها دشمن یا تهدیدی به شمار نمیآید که نیازمند همت یا طوفانی از این نوع باشد.
وی افزود: عربستان با انقلابی که به سرنگونی مبارک منتهی شد مخالف بود و این موضعی علنی بود اما هرگز اقدام به تشکیل ائتلافی بین المللی برای جنگ و حمایت از رئیس جمهور مشروع نکرد اما چرا این اقدام را در یمن انجام داد؟ این بهانه و دروغ است و این شیوه بازگرداندن رئیس جمهور در هیچ جای دنیا نیست.
سه بهانه عربستان برای آغاز جنگ علیه یمن
دبیر کل حزب الله لبنان گفت: ۳ دلیل برای جنگ علیه یمن اعلام شد که یکی از آنها این بوده که در آنجا رئیس جمهور قانونی وجود داشته اگرچه وی استعفا داد و مدت ریاست جمهوریاش نیز به پایان رسید. فرض میکنیم که در آنجا رئیس جمهور مشروعی وجود داشته، اما آیا این دلیل کافی برای آغاز جنگ علیه یمن به شمار میآید؟ شما اینگونه اقدامی در گذشته انجام ندادهاید. زمانی که ملت تونس علیه "زینالعابدین بن علی" برخاست شما اقدام مشابهی انجام ندادید هرچند که همه موضع شما در قبال انقلاب تونس را میدانست و در مصر نیز همه موضع شما را میدانستند.
وی افزود: موضوع مسئله رئیس جمهور قانونی نبوده بلکه موضوع از آن عمیقتر بوده است. بهانه دوم شما این بوده که گفتید شرایط جدید یمن امنیت عربستان و امنیت کشورهای حاشیه خلیج فارس را تهدید میکند. آیا هیچ دلیلی برای این موضوع برای آغاز جنگ و خونریزی داشتید؟ این انسانیت نیست و جزو دین خدا نیز به شمار نمیآید بلکه اینگونه اقدامات جزو اعتقادات جورج بوش بوده که مردم را بر اساس نیتهایشان مجازات میکرد. همه چالشهای داخلی یمن از جمله تروریسم، اقتصاد، توسعه و سیاست را میدانستند و این بدان معناست که ملت یمن کارهایی داشت که باید دهها سال برای آنها تلاش میکرد، پس آیا این ملت میتواند امنیت عربستان و کشورهای خلیج فارس را تهدید کند؟
نصرالله گفت: چیزی که میدانیم آن است که برادران انصارالله با عربستان و قطر و دیگر کشورهای خلیج فارس ارتباط داشتند و در شامگاه مرگ عبدالله، پادشاه سعودی، گروهی از انصارالله در عربستان حضور داشتند اما با مرگ پادشاه عربستان ارتباطات نیز قطع شد.
انصارالله یمن هیچگاه اعلام جنگ نکرده و خواستار گفتوگو بوده است
دبیر کل حزبالله لبنان تأکید کرد: انصارالله هرگز اعلام جنگ نکرده و خواستار گفتوگو بودند، اقدام به هیچگونه اقدام خصمانهای که جنگ علیه آنها را توجیه کند، نکردند.
سید حسن نصرالله گفت: بهانه سوم برای حمله به یمن که مهمترین و متوهمانهتر بوده و در رسانههای کشورهای حوزه خلیج فارس نیز بسیار منتشر شده، آن بود که یمن تحت اشغال ایران در آمد و ایران در یمن مداخله میکند که این بزرگترین دروغی است که به انتشار آن پرداختند. دلیل و شاهدی که نشان دهد یمن به اشغال ایران در آمده چه بوده است؟ ارتش ایران در یمن کجاست و پایگاههای نظامی این کشور کجا قرار دارد؟ آیا موضوع به اشغال در آمده شدن یمن توسط ایران حقیقت دارد؟
وی گفت: مشکل ذاتی در عقل نظام سعودی و کسانی که با این کشور همراه هستند وجود دارد و آن این است که به وجود ملتها و دغدغه ملتها اهمیتی نمیدهند، به همین دلیل است که اگر روزی مخالفتی در جریان مقابل وجود داشته باشد، رویکرد مشابهی با آن چیزی که با رویدادهای مصر و تونس و لیبی اتخاذ کردند، خواهند داشت و این تفکر به نتایج و سیاستهای شکست خورده و اشتباه منتهی میشود.
سیاست خارجی عربستان ملتهای منطقه را بهسوی ایران هدایت کرده است
نصرالله اظهار کرد: سیاستهای خارجی عربستان منطقه را به جایی رسانده است که درهای آن بهسوی ایران گشوده شود. مشکل به شما و به شکست و به فهم شما برمیگردد نه به ایران.
وی افزود: در سال ۱۹۸۲ در لبنان هنگامی که اسرائیل لبنان و پایتخت آن یعنی بیروت را اشغال کرد همه کشورهای عربی لبنان را تنها گذاشتند بهجز سوریه. این حق لبنانیها بود که بهدنبال کسانی بگردند که به آنها کمک کنند. سوریه و ایران آمدند و لبنانیها را تنها نگذاشتند. به ندای کمک لبنانیها لبیک گفتند و آنها را کمک کردند و تجربه و مهارت و سلاح را به آنها انتقال دادند، اما مقاومت در لبنان لبنانی بود. اما شما مردم لبنان را نمیشناسید و گفتید این مقاومت ایرانی است و بر اساس این دادههای ذهنی خود رفتار میکنید بدون اینکه دلیلی نزد خود داشته باشید.
دبیرکل حزب الله لبنان گفت: هنگامی که آمدیم و گفتیم که میخواهیم پیروزی در لبنان را به همه اعراب منتقل کنیم، نپذیرفتید و گفتید که این پیروزی، ایرانی و مذهبی است. اما ایران لبنان را اشغال و نظر خود را به این کشور تحمیل نکرده است.
ایران بهخلاف اعراب هر آنچه توانست به ملت فلسطین تقدیم کرد
نصرالله افزود: درباره فلسطین، اعراب و مشخصاً عربستان و خلیج فارس باید بگویم که شما ملت فلسطین را برای اسرائیل تنها گذاشتید تا اسرائیل مردم این کشور را بکشد و آواره کند. اینکه آمریکا بهدنبال راه حل سیاسی میگردد سرابی بیش نیست. شما پول و ثروت دارید پس چرا مردم فلسطین در فقر و بدبختی زندگی میکنند. حالا اگر شما نمیخواهید سلاح بفرستید، اشکالی ندارد. ما به افسران و سلاح و نه طوفان قاطع شما نیاز نداریم. بخشی از ثروتهای خود را که در اروپا خرج میکنید به ملت فلسطینی که آنها را در برابر رنج و سختیها تنها گذاشتید اختصاص دهید. این ملت از ایران کمک خواست. علیرغم اینکه ایران بهلطف شما سالهاست در تحریم به سر میبرد آنچه توانست تقدیم مردم فلسطین کرد از موضع گیری سیاسی تا ارسال سلاح و پول.
سازمانهای اطلاعاتی عربستان افراد انتحاری و خودروهای بمبگذاری شده را به عراق میفرستادند
دبیر کل حزبالله لبنان گفت: در عراق نیز، عربستان و همراهانش صدام حسین را برای جنگ علیه ایران تشویق و کمک مالی کرد که در این جنگ ایران و عراق ویران شدند و پس از آن نیز جورج بوش را برای اشغال عراق تشویق کردید و بخشی از عملیات پشتیبانی را انجام دادید اما زمانی که ملت عراق تسلیم نشد و از فرصت خلاص شدن از صدام حسین استفاده کرد گروههای القاعده و تکفیری را وارد این کشور کردید. من از عراقیها میخواستم و همچنان میخواهم که حقیقت را برای تمامی ملتهای جهان آشکار کنند که چهکسانی افراد انتحاری و خودروهای بمبگذاری شده را به عراق ارسال میکردند. این افراد سازمانهای اطلاعاتی عربستان بودند که این جنایت را علیه ملت عراق مرتکب شدند و آخرین جنایت شما داعش بوده که طی آن بتوانید نظام اسد و دولت مالکی را سرنگون کنید.
وی تأکید کرد: بندر بن سلطان همان کسی است که داعش را تشکیل داد و به تأمین مالی آن پرداخت و پس از آن داعش از سیطره شما خارج شد و هم اکنون شما را ترسانده است.
ایران اولین کشوری بود که به عراق در جنگ با تروریسم کمک کرد
سید حسن نصرالله اضافه کرد: زمانی که عراق با جنگ از سوی سازمانهای تروریستی مواجه شد اولین کشوری که به کمک ملت عراق شتافت که بود؟ ایران این اقدام را انجام داد. امروز شاهد اتهام کشورهای عربی هستیم که ایران بر عراق سیطره یافته است. این سیطره همهاش بهدلیل شماست چون شما تنبل و بیحال و شکست خورده هستید و به مسئولیتهای خود در قبال ملت عراق عمل نکردید.
عربستان و قطر و ترکیه تمام وحشیهای کره زمین را بهسوی سوریه سرازیر کردند
دبیر کل حزب الله لبنان افزود: زمانی که با تمام وحشیهای کره زمین بهسوی سرنگون کردن سوریه حرکت کردید تا این کشور را تحت تبعیت خود در آورید و عربستان و قطر و ترکیه اقدامات زیادی در راستای تابع کردن بشار اسد انجام دادند اما سوریه خواست تا همچنان مستقل باقی بماند و نقش منطقهای خود را ایفا کند. شما ملت سوریه را کشتید و این کشور را نابود کردید و امروز همه در سوریه خواستار راه حل سیاسی هستند اما چهکسی مانع از حصول این راه حل میشود؟ چهکسی است که آتش را در سوریه میافروزاند؟ این عربستان و همپیمانانش است که این اقدامات را انجام میدهند چون هدفشان سرنگونی سوریه است و طبیعی است که به نقش ایران در سوریه احترام گزارده شود چون در راستای کمک به ملت سوریه حرکت کرد. این در حالی است که سعود الفیصل [وزیر خارجه عربستان] میگوید که سوریه از سوی ایران یا حزب الله به اشغال در آمده است، این دروغ و تزویر و کذب است.
به گزارش جهان، نصرالله ادامه داد: من امشب صراحتا میگویم آیت الله خامنه ای را امام و ولی امر مسلمانان میدانم اما در عین حال قسم میخورم ایران هیچ گاه به ما دستور نداده است و به جای ما تصمیم نگرفته است. اما عربستان دربارهی همپیمانانش این کار را انجام میدهد. ایران امپراطوری پارسی نیست. ایران کشور محمدرضا پهلوی همپیمان و بلکه امیر قبلی شما نیست. ایران کشور امام خمینی و ملت مسلمان و مبارز ایران است. به خاطر همین شما تعجب میکنید که چطور ایران در کشورهای منطقه هزینه میکند ولی دنبال سلطه نیست؟
وی اضافه کرد: ایران هیچ دستوری به ما نمیدهد و از ما هیچ چیزی را در امور داخلی و منطقهای نمیخواهد و ما فرماندهی مستقلی داریم.
ایران امپراطوری نیست بلکه کشوری اسلامی است
سید حسن نصرالله ابراز کرد: ایران امپراطوری نیست بلکه کشوری اسلامی است، به همین دلیل است که تعجب میکنید که چگونه ایران به لبنان و سوریه و عراق و یمن بدون هیچ چشمداشتی کمک میکند.
وی اضافه کرد: گروهی از رهبری حماس در ریاض حضور داشتند. زمانی که سعود الفیصل از آنها خواست که ارتباط با ایران را قطع کنند، آنها گفتند: ایران به ما آموزش و سلاح داده و از ما حمایت میکند زمانی که عربستان از ما حمایت کرد و به ما سلاح داد روابط با ایران را قطع میکنیم.
عربستان با تکبر و اهانت با ملت یمن برخورد میکرد
نصرالله گفت: اما در یمن، شما در یمن چهاقدامی انجام دادید؟ عربستان دهها سال است که بر یمن سیطره دارد و در امور یمن مداخله میکند آیا پولی برای تغییر مذاهب قبائل صرف کرد؟ رفاه و استقرار یمن کجاست؟ با پیوستن یمن به شورای همکاری خلیج فارس مخالفت کردید و با تکبر و اهانت با این ملت برخورد کردید. آیا از ۶ جنگ علیه حوثیها که در صعده محاصره بودند حمایت نکردید تا آنها را متفرق کرده و شکست دهید؟ پس از آنکه حوثیها جایگاهی پیدا کردند نزد شما آمدند و خواستار گفتوگو شدند اما شما جز سرزنش آنها و حمایت از گروههای تکفیری چه اقدامی انجام دادید؟
این رفتار اعراب است که تمام ملت یمن را به دامن ایران هدایت میکند
دبیر کل حزبالله لبنان اظهار کرد: انصارالله تا چند سال پیش هیچ ارتباطی با ایران نداشت بلکه با کشورهای عربی از جمله قطر در ارتباط بوده است. ایران کنار اینها ایستاد اما در یمن و در تصمیماتش مداخله نکرد و امروز نیز خود یمنیها هستند که نحوه برخورد با این جنگ را مشخص میکنند و حتی امروزه نیز ایران در یمن مداخله نمیکند، شما هستید که تمام ملت یمن را به دامن ایران هدایت میکنید. بازگرداندن یمن بهوسیله جنگ نخواهد بود بلکه از طریق گفتوگو و رفتار عاقلانه با یمنیها است.
وی اضافه کرد: دلیل واقعی برای این جنگ آن است که عربستان در یمن شکست خورد و احساس کرد که یمن حق حاکمیت واقعی خود را پیدا کرده و در برابر کسی سر تعظیم فرود نمیآورد و هدف از این جنگ بازگرداندن سیطره و سلطه بر یمن است و در این راستا در حال کشتار سربازان و نظامیان ارتش یمن و دیگر ارتشها هستند.
خواستار توقف جنگ در یمن و بازگشت به راهحل سیاسی هستیم
سید حسن نصرالله گفت: خواستار توقف هم اکنون این جنگ و بازگشت به راهحلهای سیاسی هستیم که این اقدامی امکان پذیر است و از ملتهایی که دولتهایشان در این جنگ مشارکت داشته میخواهیم که به وجدانها و عقیدهشان بازگردند.
وی گفت: از حق ملت یمنی مظلوم، شریف، شجاع و حکیم است که از خود دفاع و مقاومت کند و ملت یمن این اقدام را انجام میدهد و پیروز خواهد شد چون این قاعده خدا و تاریخ است. آیا ارتش عربستان از ارتش آمریکا قدرتمندتر است؟ ارتش آمریکا در عراق کجاست؟
عربستان نمیخواهد وارد جنگ زمینی در یمن شود
دبیر کل حزبالله لبنان افزود: سران سعودی همچنان این فرصت را دارند که با یمنیها تعامل کنند و از خوار کردن خود پرهیز کنند و نباید از برخی از حملات هوایی خوشحال شوند. همه دانشکدههای نظامی میدانند که حملات هوایی پیروزی را بههمراه نخواهد آورد. نیروی زمینی عربستان کجاست؟ عربستان نمیخواهد که وارد جنگ زمینی شود بلکه میخواهد پاکستانیها و مصریها و اردنیها را وارد جنگ زمینی کند و این مسئولیت ملتها است چون شکست نظام آلسعودی قطعی است.
شکست و خواری سرانجام اشغالگران است
سید حسن نصرالله در پایان گفت: ملت یمن در دفاع از ناموس و سرزمین خود مبارزه خواهد کرد اما فرصت برای راه حل سیاسی همچنان باقی است و کشورهای عربی بهجای آنکه در کشتار ملت یمن مشارکت کند در طرح عربی یا اسلامی مشارکت کند چون شکست و خواری سرانجام اشغالگران است.
به گزارش جهان به نقل از فارس، «هر انسانی میتواند شغلش را تغییر دهد، میتواند همسرش را تغییر دهد، میتواند محل سکونتش را تغییر دهد، میتواند اخلاقش را تغییر دهد اما نمیتواند تیم مورد علاقهاش را تغییر دهد!»
روز گذشته اتفاقی عجیب در فوتبال ایران رخ داد که قطعا برای اولین بار بود که چنین رویدادی در فوتبال کشورمان رخ می داد؛ اینکه تیم ملی فوتبال کشورمان ولو تیم امید در خانه میزبان باشد اما ۸۰ هزار هوادار تیم میهمان به ورزشگاه بیاید خارج از اینکه اتفاق عجیبی در فوتبال کشورمان بود اما نکته جالبی هم درون خود داشت.
روزگاری نه چندان دور فوتبال ایران در دنیا به دلیل حضور پر شور تماشاگرانش در استادیومها شناخته میشد اما چند سالی هست که تعداد تماشاگران روز به روز آب رفته به طوری که حتی در بازیهای باشگاهی تیمهای پرطرفداری مثل استقلال و پرسپولیس هم به سختی تعداد تماشاگران به ۵ هزار نفر می رسد و این موضوع باید به صورت دقیق واکاوی شود که چرا این اتفاق افتاده است.
روز گذشته بیش از ۸۰ هزار تماشاگر افغانستانی به ورزشگاهی آمده بودند که میدانستند تیمشان مقابل ایران شکست خواهد خورد اما برای اعلام پشتیبانی از تیمشان به استادیوم آمدند تا اعلام وفاداری کنند آن وقت کمتر از ۵۰۰ ایرانی به حمایت از تیم امید به ورزشگاه رفت تا برای اولین بار در تاریخ تیم ملی کشورمان در خانه میهمان باشد!
فوتبال افغانستان در فوتبال آسیا که هیچ بلکه در فوتبال آسیای میانه هم هیچ محلی از اعراب ندارد اما بیش از ۸۰ هزار افغانستانی با حضور در ورزشگاه از این تیم حمایت کردند آن وقت وقتی میبینیم تیم ملی امید ما ۴۰ سال است به المپیک نرفته و الان که وقت حمایت از این تیم است کمتر از ۵۰۰ تماشاگر به ورزشگاه میرود! شاید باید این موضوع را در اختلاف طبقاتی که بین عامه مردم و فوتبالیستها رخ داده جستوجو کرد؛ وقتی تماشاگری میبیند برای حمایت از یک تیم در استادیوم گلو پاره میکند اما بعد از باخت تیم محبوبش باید با ناراحتی ورزشگاه را ترک کند اما میبیند بازیکن تیم محبوبش سوار بر ماشین چند صد میلیون تومانی با تلفن قرارهای شبانهاش را هماهنگ میکند!
به هر حال هواداران افغانستان دیروز درس بزرگی به فوتبال ایران و هوادارانش دادند؛ هواداری با طرفداری فرقهای زیادی دارند؛ افاغنه حاضر در استادیوم دیروز هوادار تیم شان بودند نه طرفدار و این دقیقا همان درسی است که باید علاقمندان به فوتبال آن را فرا بگیرند؛ حمایت از تیمی که به آن علاقه داری حتی با علم بر اینکه حریف از تو خیلی قوی تر است...
دکتر وانسینگ محقق و متخصص رژیم درمانی معتقد است باید برای جلوگیری از پُرخوری عوامل آن را تغییر دهیم. بنابراین اگر کمی دقت کنیم متوجه میشویم که بیشتر زمان عمرمان را در خانه خود میگذرانیم که قسمتی از آن مربوط به آشپزخانه است. براین اساس با ایجاد تغییراتی در محیط آشپزخانه و یا میز ناهار خوری خود میتوانیم تا حدود زیادی پرخوری را کنترل کنیم.
1. از آرام پز استفاده کنید
برای پختن غذاهایی که در آنها سبزیجات و گوشت و نشاستهها وجود دارند کافی است نسبتها را تغییر دهید و نیازی به ترک این گونه غذاها در دوران رژیم نیست. بسیاری معتقدند که تغییر نسبتهای مواد غذایی میتواند تعادل در طعم غذا را بر هم زند ولی میتوان برای آن چاره ای اندیشید.
کافی است در این گونه خورشها نسبت مواد غذایی چاق کننده را کم و نسبت سبزیجات را زیاد کرد و بهجای پُخت در ظروف فلزی بر روی اجاق گاز از آرام پز استفاده کرد. آرام پزها همانگونه که از نامشان هویداست غذا را در مدت طولانی تر طبخ میکنند و این موضوع باعث میشود تا غذایی که در آن گوشت کم است، مزه و طعم گوشت قرمز به خوبی در غذا پخش شود و همان طعم سابق را به خود بگیرد.
2. ظرف غذا را بر روی میز قرار ندهید
قرار دادن ظرف غذا بر روی میز و القا احساس گرسنگی کاذب با دیدن غذا میتواند باعث ایجاد پُر خوری شود. تحقیقات صورت گرفته نشان میدهند که رعایت فاصله دومتری ظرف غذا از میز ناهار خوری باعث میشود که آقایان تا 29 درصد و خانمها تا 9 درصد غذای کمتری بخورند.
برخی مواقع افراد با وجود اینکه کاملاً سیر شدهاند ولی با دیدن ظرف غذا در روبرویشان نوعی احساس گرسنگی کاذب در آنها ایجاد میشود که این موضوع به پُرخوری بیش از حد ختم میشود.
3. غذای خود را با سالاد شروع کنید
خوردن سالاد در ابتدای وعده غذایی باعث میشود تا قسمت عمده ای از معده شما با سبزیجات پُر شود که باعث احساس سیری خواهد شد و از طرفی دیگر بدن شما سالم ترین مواد غذایی را جذب کرده است.
کودکان اگر در خانواده با این عادت غذایی آشنا شوند و به آن عادت کنند، بعدها نیز دیگر به راحتی قادر به ترک آن نخواهند شد و این باعث میشود تا همواره وزنی ایده آل و بدنی سالم داشته باشند.
4. چیدمان مواد غذایی در آشپزخانه خود را کنترل کنید
سعی کنید تا میوه و یا میان وعدههای سالم را درون یخچال و یا روی میز ناهار خوری خود قرار دهید و مواد غذایی پُرچرب و یا مضر و چاق کننده را درون کابینتها و یا کمدهای آشپزخانه نگه داری کنید تا حتی الامکان از دید شما خارج باشند.
تحقیقات دکتر وانسینک و همکارانش نشان میدهند که خانمهایی که غلات صبحانه را بر روی کابینت و یا میز ناهار خوری قرار میدهند نسبت به خانمهایی که این مواد را در کابینتها و دور از چشم قرار میدهند، تا حدود 10 کیلو وزن بیشتری دارند. همچنین، آن دسته از افرادی که چیپسهای سیب زمینی را در محل قابل دید و دسترس قرار میدهند نسبت به دیگران تا 5 کیلو وزن بیشتری دارند.
بنابراین قرار دادن مواد غذایی بر اساس سالم و یا مضر بودنشان در محل مناسب تا حدود زیادی میتواند به شما در حفظ وزن مناسبتان کمک کند.
5. از ظروف آشپزخانه و بشقابهای کوچکتر استفاده کنید
حتما تا بهحال این جمله را شنیدید که اگر از ظروف غذایی کوچکتر استفاده کنید کمتر غذا میخورید اما ارزش این را دارد که دوباره به آن بپردازیم.
تحقیقات دکتر وانسینک نشان میدهد که کودکانی که در ظروف غذایی بزرگتر غذا میخورند تا 43 درصد بیشتر از سایر کودکان غذا میخورند. از بشقابهای 10 اینچی به جای بشقابهای 12 اینچی استفاده کنید. دیدن غذای کم در بشقابهای بزرگ باعث میشود تا در ذهن خوراک کم و گرسنگی القا شود در صورتی که بدن به اندازه کافی غذا دریافت کرده است.
6. بیشتر از نیازتان غذا داخل بشقاب نریزید
ریختن غذای زیاد درون بشقاب و اهتمام به تمام کردن کامل غذا و تمیز کردن بشقاب باعث جذب غذای اضافی در بدن میشود که منجر به چاقی و اضافه وزن میشود.
از آنجایی که کودکان زمان دقیق سیر شدن خود را نمیدانند در صورتیکه خود برای خود غذا بریزند حدود 56 درصد و یا نیمی از آن را میخورند و این نشان دهنده آن است که غذای باقی مانده غذای اضافی است و دیگر نیازی به غذا خوردن نیست و والدین نباید به اتمام غذا توسط فرزندشان اهتمام ورزند. پس همواره کمتر از آنچه واقعاً فکر میکنید نیاز دارید بخورید تا سیر شوید.
دانشمندان آمریکایی پس از سال ها تحقق در مورد علت ایجاد تغییرات در یک سلول، توانستند به نمودار کلی چگونگی تبدیل تومور غیرفعال به بدخیم دست یافته و جدول آن را ترسیم کنند.
به گزارش گروه اخبار علمی از دانشگاه پرینستون آمریکا نتایج این تحقیقات می تواند در تشخصیص و درمان بسیار زودهنگام سرطان تاثیر بسزایی داشته باشد.
سازمان جهانی بهداشت در گزارش سال ۲۰۱۴ خود هشدار داد که موج سرطان در راه است و شمار مبتلایان به سرطان در دنیا تا سال ۲۰۳۵ به سالانه ۲۴ میلیون نفر خواهد رسید که نیمی از این موارد قابل پیشگیری هستند به شرط آنکه به دانش پزشکی برای پیشگیری از سرطان اهمیت داده شده و بکار گرفته شود.
در حال حاضر سالانه ۱۴میلیون مورد ابتلا به سرطان تشخیص داده می شود که برای پیشگیری از آن، 'نیاز جدی' به مبارزه با دخانیات، چاقی و الکل وجود دارد.
دانشمندان این پروژه تحقیقاتی بزرگ می گویند احتمال اینکه سلول ها از فرم کارکرد عادی خود خارج شوند موضوعی ثابت شده است و تمام تلاش براین است که این روند زود شناسایی و مورد درمان قرار گیرد.
اما در بسیاری از سرطان ها روند تبدیل شدن به یک تومور بدخیم مدت زمان زیادی طول می کشد که اگر دانشمندان بتواند در مراحل اولیه آن را شناسایی کنند در جلوگیری از پیشرفت انواع این بیماری به ع نوان چالش عمده سلامت بشری در جهان اقدامات موثری داشته باشند . به طور مثال سرطان لوزالمعده، وضعیت غیرفعال بودن تومور می تواند پیش از تبدیل شدن آن به حالت بدخیم، 25 سال زمان ببرد.
محققان آمریکایی توانستند در طراحی خود از روند پیشرفت تومور عادی به سرطانی شرایط آن را کاملا روشن کنند.
در این مدل خودکار سلولی، سناریوهای مختلف رشد تومور را بیان می کند و در این پیش فرض به سرکوب شدن، غیرفعال ماندن یا شیوع تومور می انجامند. این مدل امکان آزمایش پزشکی سناریوهای واقعی را می دهد.
برای هر مدلی مجموعه ای از قوانین بر جمعیت سلولی تحمیل می شوند. این قوانین تعاملات ممکنی ماند مرگ سلول مجاور یا سرکوب سیستم ایمنی هستند که از طریق احتمالات استخراج شده از داده های آزمایشی گذشته بر تقسیم سلول حکمرانی می کنند.
محققان از اینکه در برخی موارد تومور ی به طور یکدفعه تقسیم سلولی سریع پیدا می کند متعجب شدند و در صدد فهم علت کامل این موضوع هستند.البته این نخستین باری است که رفتار تغییرکرده تومور به طور آنی در یک مدل اتفاق می افتد.
البته محققان تعدادی از مولفه های اثر گذار در این مسیر را مانند تغییرات فنوتیپی، ویژگی های مکانیکی و سرعت و قدرت مولفه های سرکوب کننده (مانند سیستم ایمنی) بدن شناسایی کردند، اما به گفته آنها این مسیر نیازمند مطالعات بیشتری است.
یکی از یافته های مدل جدید این بود که سرکوب احتمالی تومورها در محیط های خشن و دارای تراکم و فشار بالا اتفاق افتاد. تیم تحقیقاتی همچنین پیش بینی کرد چنانچه تعداد سلول های تقسیم شونده فعال در ناحیه تکثیر سلول به سطح بحرانی خاصی برسد، بسیار احتمال دارد که تومور شروع به رشد سریع کند.
محققان نتایج پروژه خود را در نشریه علمی PLOS ONE منتشر ساختند.
به گزارش ايسنا، یک متخصص سلامت که به مدت چهار سال روی سنجش کالری آبمیوهها و نوشابههای گازدار مطالعه کرده میگوید: مردم اگر حقایق راجع به مضرات برخی از خوراکیها را میدانستند در انتخاب رژیم غذایی خود خیلی بیشتر دقت و احتیاط میکردند. به گفته وی، مردم در صورت نوشیدن یک وعده نوشابه گازدار باید دستکم 50 دقیقه بدوند تا کل کالری آن بسوزد.
«سارا بلیچ» استادیار دانشکده سلامت عمومی «جان هاپکینز» این مطالعه را با هدف یافتن رابطه میان تغذیه و ورزش انجام داده و جزئیات آن را در مجله سلامت عمومی آمریکا منتشر کرده است. در این مطالعه، متخصصان در کنار قفسه فروش نوشابههای گازدار علائم هشداردهندهای قرار دادند که روی آنها این جمله نوشته شده بود: آیا میدانید برای رهایی از کالریهای یک بطری نوشابه یا آبمیوه باید 50 دقیقه دوید؟ از این علائم هشداردهنده در کنار قفسههای فروش آبمیوه نیز استفاده شد. در نهایت متخصصان مشاهده کردند فروش آبمیوه و نوشابههای گازدار در این فروشگاهها کاهش یافت یا بسیاری از خریداران بطریهای کوچکتری را خریدند.
بنابر اعلام «وب ام دی»، متخصصان با 3100 خریدار نوشابه و آبمیوه در این فروشگاهها مصاحبه کردند که این خریداران را نوجوانان 12 تا 19 سال تشکیل میدادند. از جمع 35 درصدی که گفتند علائم هشداردهنده را دیدهاند، 59 درصد میگویند به اطلاعات این علائم باور دارند و 40 درصد نیز در خرید خود تجدیدنظر کردهاند.
به گزارش ایسنا به نقل از دزرت نیوز، «بلیچ» در ادامه افزود: استفاده از این علائم هشداردهنده کمهزینهترین راه برای وادار کردن نوجوانان به خرید نوشیدنیهای کمشیرینیتر است. به نظر میرسد حتی پس از حذف این علائم هشداردهنده این اقدام همچنان موثر است. بسیاری از متخصصان سلامت معتقدند مردم درک صحیحی از رابطه میان انتخاب غذا و کالری ندارند و این بدین معناست که بدون ورزش برای سوخت این کالریها دچار اضافه وزن میشوند.
برای زدودن خشونت صدا
سیب بهترین ماده غذایى براى رژیم لاغر شدن و کم شدن وزن است. در دانههاى سیب هورمون رشد یافت مىشود. میوهاش ضد اسهال، مدّر و آرامبخش است. آب سیب یا عصاره آن در سرماخوردگى و سرفه مؤثر است و پخته آن خشونت صدا را برطرف میکند.
سیب درختى از خانواده رزاسه است و در برگهاى سیب حدود یک درصد گلوکزید فلوریزین و در تخم آن علاوه بر آمیگدالین، گلوکزید فلوریزین وجود دارد.
در بررسىهاى علمى در برگ سیب وجود یک مادّه ضد باکترى به نام فلورتین ثابت شده است. این ماده ضد باکترى، از رشد باکترىهاى گرام مثبت و گرام منفى جلوگیرى مىکند. در میوه رسیده سیب مقدار قابل ملاحظهاى هیدرات کربن و قندهایى از نوع فروکتوز، گلوکز و سوکروز وجود دارد. همچنین، در دانههاى سیب هورمون رشد یافت مىشود.
در قسمت قابل خوردن سیب پکتین به صورت پکتات سدیم وجود دارد. در سیب رسیده وجود پنجاه درصد مواد ازته غیر پروتئینى را اسپاراژین تشکیل مىدهد. در پوست سیب ویتامینهاى مختلفی از جمله تیامین، ریبوفلاوین، نیاسین، اسید اسکوربیک، اسید لاکتیک، اسید سوسکینیک وجود دارد که بیشتر اسیدهاى سیب اسید مالیک است.
در سیب کلسیم، آهن، سدیم، پتاسیم، ویتامین A وC و فسفر وجود دارد. همچنین، آنزیمهاى آمیلاز، پروتئاز، پروکسىداز، الکلهاى متیلیک، اتیلیک، پروپیلیک، بوتیلیک به اثبات رسیده است.
خواص درمانى سیب
دمکرده پوست درخت سیب بهعنوان تب بر در موارد تبهاى نوبهاى، تبهاى صفراوى و مالاریا تجویز مىشود. ریشه درخت سیب خواب آور و ضد کرم است. میوهاش ضد اسهال، مدّر و آرامبخش است.
سیب پخته ملیّن و نرم کننده شکم بوده و براى رفع بىخوابى مفید است. سیب مانع تشکیل اسید ارویک در بدن مىشود لذا خوردن آن براى تصلّب شرایین، نقرس و روماتیسم مفید است.
آب سیب یا عصاره آن در سرماخوردگى و سرفه مؤثر است، همچنین؛ مقوّى، مغزى، کبد و اعصاب است. پخته آن خشونت صدا را برطرف میکند و براى تقویت قلب، رفع حالت سوداوى و عصبانى شدن مؤثر است. سیب عطش را فرونشانده و براى اسهال مفید است.
احادیث فراوان و متعدّد اهمیت را دو چندان میکند. حضرت صادق (ع) مىفرماید : خوردن سیب التهاب را فرونشانده و تب را قطع مىکند.
از نظر علمى مادهاى در سیب وجود دارد به نام فلورتین که با آب ترکیب شده و خاصیت تب برى پیدا مىکند لذا سیب علاوه بر دارا بودن مواد غذایى کامل، مقوّى عضلات قلب، قابض و ضدعفونىکننده رودهها (به علت وجود تانن- زیرا آثار بیولوژیکى و فیزیولوژى تاننها بر ژرمهاى رودهاى مثبت است) و نیز از رشد قارچها و انگلها جلوگیرى کرده و چون داراى عاملى فنلى است، آنتىسپتیک و گندزدا است.
درباره سیب، حضرت صادق (ع) باز چنین مىفرماید : به بیماران مبتلا به تب سیب بخورانید زیرا نافعتر از آن براى تب دار نیست. باز چنین مىفرماید : اگر مردم خواص کامل سیب را مىدانستند به جز آن به بیماران خود چیزى نمىدادند.
همچنین مىفرماید : به طور کلى چنانچه از نظر علمى در قسمت ترکیب شیمیایى بررسى شده است، یکى از خواصّ آن مؤثر بودن در کم کردن و از بین بردن سموم بدن، به خصوص اسید اوریک، اوره و نیز درباره تأثیر آن بر بیمارىهاى عصبى روانى تأکید شده است.
خلاصه اینکه به علت دارا بودن فلورتین، ضد میکروب، انگل و ویروسها است. به علت وجود ریبوفلاوین ضد التهاب، ضد میکروب و ضد حساسیت است در اثر داشتن نیاسین ضد چربى اضافى، چاقى و فشارخون است.
در کتاب همیشه سالم و لاغر باشد آمده است: به علت وجود ترکیبات تاننى سیب به آن خاصیت ضد اسهال، ضد سوختگى، ضد باکترى را داده است. بهترین ماده غذایى براى رژیم لاغر شدن و کم شدن وزن است. آب آنکه با پوست گرفته شده باشد بهترین دارو براى صاحبان اسید اوریک است.
ای شه خوبان تو به فریاد رس
ولادت
رجبعلی نکوگویان مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که:
« موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم میکوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار میکنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »
این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که:
« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. »
شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.
خانه
خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها (شهید منتظری) قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.
نکته جالب این است که چندین سال بعد، جناب شیخ یکی از اتاقهای منزلش را به یک راننده تاکسی، به نام « مشهدی یدالله »، ماهیانه بیست تومان اجاره داد، تا این که همسر راننده وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد، که مرحوم شیخ نامش را « معصومه » گذاشت. هنگامی که در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، یک دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود:
« آقا یدالله! حالا خرجت زیاد شده از این ماه به جای بیست تومان، هیجده تومان بدهید. »
یکی از فرزندان شیخ میگوید: من وقتی وضع زندگیم بهتر شد به پدرم گفتم: آقا جان من « چهار تومان » دارم و این خانه را که خشتی است « شانزده تومان » میخرند، اجازه دهید در« شهباز » خانه ای نو بخریم. شیخ فرمود:
« هر وقت خواستی برو برای خودت بخر! برای من همین جا خوب است. »
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما میآیند، دیدارهای خود را در این اتاقها قرار دهید، فرمود:
« نه! هر که مرا میخواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه ها بنشیند، من احتیاج ندارم. »
این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.
لباس
لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی که او میپوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.
نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت، تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف میکند:
« نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
شغل
خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است. لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود.
جناب شیخ برای اداره زندگی خود، این شغل را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود.
یکی از فرزندان شیخ در این باره میگوید: ابتدا پدرم در یک کاروانسرا حجرهای داشت، و در آن خیاطی میکرد. روزی مالک حجره آمد و گفت: راضی نیستم اینجا بمانی. پدرم بدون چون و چرا و بدون این که حقی از او طلب کند، فردای آن روز چرخ و میز خیاطی را به خانه آورد و حجره را تخلیه کرد و تحویل داد، از آن پس در منزل، از اتاقی که نزدیک در خانه بود برای کارگاه خیاطی استفاده میکرد.
یکی از دوستان شیخ میگوید: فراموش نمیکنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود:
«عیال و اولاد را چه کنم؟! »
در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند :
« إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند. »
« ملعون ملعون من ضیع من یعول؛
ملعون است، معلون است کسی که هزینه خانوادة خود را تأمین نکند. »
سیاست
شیخ در عالم سیاست نبود، اما با رژیم منفور پهلوی و سیاستمداران حاکم آن به شدت مخالف بود. او نه تنها با شاه و دار و دستهاش مخالف بود، بلکه مصدق را هم قبول نداشت، ولی از آیت الله کاشانی تعریف میکرد و میفرمود:
« باطن او به منزله سقاخانه است. »
پیش بینی سیاسی
یکی از فرزندان شیخ میگوید: در 30 تیر سال 1330 هجری شمسی وقتی شیخ وارد منزل شد، شروع کرد به گریه کردن و فرمود:
« حضرت سید الشهدا(ع) این آتش را با عبایشان خاموش کردند و جلوی این بلا را گرفتند، آن ها بنا داشتند در این روز خیلی ها را بکشند؛ آیت الله کاشانی موفق نمیشود ولی سیدی هست که میآید و موفق میشود. »
پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم، امام خمینی (ره) است.
ناصرالدین شاه در برزخ
در رابطه با وضعیت ناصرالدین شاه قاجار در عالم برزخ، یکی از شاگردان شیخ از ایشان نقل کرد:
« روح او را روز جمعهای آزاد کرده بودند و شب شنبه او را با هل به جایگاه خود میبردند، او با گریه به مأموران التماس میکرد و میگفت: « نبرید ». هنگامی که مرا دید به من گفت: اگر میدانستم جایم این جاست در دنیا خیال خوشی هم نمیکردم! »
ستایش از پادشاه ستمکار
جناب شیخ، دوستان و شاگردان خود را از همکاری با دولت حاکم ( پهلوی) و به خصوص از تعریف و تمجید آنان بر حذر میداشت. یکی از شاگردان شیخ از وی نقل کردهاست که فرمود:
« روح یکی از مقدسین را در برزخ دیدم محاکمه میکنند و همه کارهای ناشایسته سلطان جایر زمان او را در نامه عملش ثبت کرده و به او نسبت میدهند. شخص مذکور گفت: من این همه جنایت نکردهام.
به او گفته شد: مگر در مقام تعریف از او نگفتی: عجب امنیتی به کشور دادهاست؟
گفت: چرا!
به او گفته شد: بنابر این تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به این جنایات دست زد. »
در نهجالبلاغه آمده است که امام علی(ع) فرمود:
« الراضی بفعل قوم کالداخل فیه معهم، و علی کل داخل فی باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به؛
هرکه به کردار عدهای راضی باشد، مانند کسی است که همراه آنان، آن کار را انجام داده باشد و هر کس به کردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن. »
وفات
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
فرزند شیخ روز قبل از وفات او را چنین تعریف می کند:
روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا کرد و گفت:
« قدری کسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد که لباسش را ببرد، دم قیچیها ( پارچه های زائدی که بعد از دوخت لباس باقی میماند ) در جیبش است و سی تومان باید اجرت بدهد. »
پدرم هرگز به من نگفته بود که کسی اگر آمد، اجرت کار چقدر است، من جریان را نفهمیدم.
یکی از ارادتمندان جناب شیخ، که شب قبل از وفات، از طریق رؤیای صادقه رحلت ملکوتی وی را پیشبینی کرده بود، ماجرای وفات را چنین گزارش میکند:
شبی که فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم که دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دلیل این حضور بیموقع سؤال کرد، جریان رؤیای خود را تعریف کردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود:
« کجا بودید این موقع صبح زود؟ »
من خوابم را نگفتم، قدری صحبت کردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود:
« چیزی بگویید، شعری بخوانید! »
یکی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
هنوز یکساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم، از او خواستم که برایش دکتر بیاورم. یقین داشتم که امروز شیخ از دنیا میرود.
شیخ فرمود:
« مختارید »
دکتر... نسخه نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی که برگشتم دیدم شیخ را به اتاق دیگری بردهاند، رو به قبله نشسته و شمد سفیدی روی پایش انداختهاند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس میکرد.
من دقیق شده بودم که ببینم یک مرد خدا چگونه از دنیا میرود، یک مرتبه حالی به او دست داد، گویا کسی چیزی در گوش او میگوید، که گفت:
« إن شاء الله »
سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بیاورید. »
من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهید آقا سیداحمد هم بخواند. »
او هم خواند، سپس فرمود:
« دستهایتان را به سوی آسمان بلند کنید و بگویید: یا کریم العفو، یا عظیم العفو، العفو، خدا مرا ببخشاید. »
من به دوستم نگاه کردم و گفتم: بروم آقای سهیلی را بیاورم، چون مثل این که رؤیا صادقه است و دارد تمام میشود، و رفتم.
آقا جان خوش آمدی!
ادامه این داستان را از زبان فرزند شیخ بشنوید: ... دیدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شیخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، دیدم که پدرم در حالی که لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، که ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت:
« آقاجان خوش آمدید »! ( مقصود از آقا جان امام زمان (ع) است. )
دست داد، و دراز کشید و تمام شد، در حالی که آن خنده را بر لب داشت!
شب اول قبر
یکی دیگر از دوستان ایشان میگوید: در عالم رؤیا، شب اول قبر مرحوم شیخ خدمتش رسیدم، دیدم جایگاه عظیمی از طرف مولا امیر المؤمنین (ع) به او عنایت شده، به جایگاه ایشان نزدیک شدم تا مرا دید، نگاهی بسیار ظریف و حساس به من کرد، مانند پدری که به فرزندش تذکر میدهد و او توجه ندارد، از نگاه او به یاد آوردم که همیشه میفرمود:
« غیر خدا را نخواهید. »
ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسیم.
به او نزدیکتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اول:
« خط زندگی، انس با خدا و اولیای خداست. »
جمله دوم:
« آن کس زندگی کرد، که عیالش پیراهنش را شب زفاف در راه خدا ایثار نمود.»
منظورمولا امیر المؤمنین (ع) بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پیراهنشان را شب زفاف در راه خدا ایثار نمودند.
با توجه به قوانین وبلاگ
بنده فقط میتونم با حذف اسم و با مشخصات فامیلی در وبلاگ ثبت نماییم.در صورتی که از آقایان هم کسی رو سراغ دارین. برای ماارسال کنید.
با تشکر از شما کاربر عزیز
مدیریت وبلاگ
تاوان اندیشه مکروه
آیت الله فهری نقل میکند که جناب شیخ به ایشان فرمود:
« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم میآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب میدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه میگیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »
چرا امام حسين قيام كرد ؟
انگيزه قيام چه بود ؟
اما اينكه امام حسين چرا قيام كرد ؟
اين را سه جور مى توان تفسير كرد .
يكى اينكه بگوئيم قيام امام حسين يك قيام عادى و معمولى بود و العياذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود .
اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آن را مى كند .
تفسير دوم همان است كه در ذهن بسيارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسين كشته شد و شهيد شد براى اينكه گناه امت بخشيده شود . شهادت آن حضرت به عنوان كفاره گناهان امت واقع شد , نظير همان عقيده اى كه مسيحيان درباره حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسى به دار رفت براى اينكه فداى گناهان امت بشود . يعنى گناهان اثر دارد و در آخرت دامن گير انسان مى شود , امام حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت خنثى كند و به مردم از اين جهت آزادى بدهد .
در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت امام حسين عليه السلام ديد كه يزيدها و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است , خواست كارى بكند كه بر عده اينها افزوده شود , خواست مكتبى بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند , مكتب يزيد سازى و ابن زياد سازى بگرد كرد . اين طرز فكر و اين طرز تفسير بسيار خطرناك است. براى بى اثر كردن قيام امام حسين و براى مبارزه با هدف امام حسين و براى بى اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهائى كه براى عزادارى امام حسين رسيده هيچ چيزى به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤثر نيست .
باور كنيد كه يكى از علل ( گفتم يكى از علل چون علل ديگر هم در كار هست كه جنبه قومى و نژادى دارد ) كه ما مردم ايران را اين مقدار در عمل لا قيد و لا ابالى كرده اين است كه فلسفه قيام امام حسين براى ما كج تفسير شده , طورى تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مى بينيم .
به قول جناب زيد بن على بن الحسين درباره مرجئه ( مرجئه طايفه اى بودند كه معتقد بودند ايمان و اعتقاد كافى است , عمل در سعادت انسان تأثير ندارد , اگر عقيده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد ) هؤلاء اطمعوا الفساق فى عفو الله يعنى اينها كارى كردند كه فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جرى شدند . اين عقيده مرجئه بود در آنوقت . و در آن وقت عقيده شيعه در نقطه مقابل عقيده مرجئه بود , اما امروز شيعه همان را مى گويد كه در قديم مرجئه مى گفتند . عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است ( الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) هم ايمان لازم است و هم عمل صالح .
تفسير سوم اين است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پيش آمده بود و به جائى رسيده بود كه امام حسين عليه السلام وظيفه خودش را اين مى دانست كه بايد قيام كند , حفظ اسلام را در قيام خود
مى دانست . قيام او قيام در راه حق و حقيقت بود . اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين نبود كه تو نباشى و من باشم , آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذارد من بكنم , اختلافى بود اصولى و اساسى . اگر كس ديگرى هم به جاى يزيد بود و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسين قيام مى كرد , خواه اينكه با شخص امام حسين خوشرفتارى مى كرد يا بد رفتارى .
يزيد و اعوان و انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند , هر جا را مى خواست به او مى دادند , اگر مى گفت حكومت حجاز و يمن را به من بدهيد , حكومت عراق را به من بدهيد , حكومت خراسان را به من بدهيد مى دادند , اگر اختيار مطلق هم در حكومتها مى خواست و مى گفت به اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و مى فرستم و هر چه دلم خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود , باز آنها حاضر بودند .
جنگ حسين جنگ مسلكى و عقيده اى بود , پاى عقيده در كار بود , جنگ حق و باطل بود . در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص معين است تأثير ندارد . خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد . در يكى از خطبه هاى بين راه به اصحاب خودش مى فرمايد ( ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش رسيده بودند و بنابراين همه را مخاطب قرار داد ) :| الا ترون ان الحق لا يعمل به , و الباطل لا يتناهى عنه , ليرغبالمؤمن فى لقاء الله محقا(1) | آيا نمى بينيد كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود , پس مؤمن در يك چنين اوضاعى بايد تن بدهد به شهادت در راه خدا . نفرمود ليرغب الامام وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت شود .
نفرمود ليرغب الحسين وظيفه شخص حسين اينست كه آماده شهادت گردد . فرمود : | ليرغب المؤمن | وظيفه هر مؤمن در يك چنين اوضاع و احوالى اينست كه مرگ را بر زندگى ترجيح دهد . يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است هر وقت كه ببيند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود وظيفه اش اينست كه قيام كند و آماده شهادت گردد . اين سه جور تفسير : يكى آن تفسيرى كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند . يكى تفسيرى كه خود حسين تفسير كرده است كه قيام او در راه حق بود . يكى هم تفسيرى كه دوستان نادانش كردند و از تفسير دشمنانش خيلى خطرناكتر و گمراه كن تر و دورتر است از روح حسين بن على .
جمله هايى است در نهج البلاغه و عين همين جمله ها در يكى از خطابه هاى حسين بن على ( ع ) هست كه آن خطابه در آن مجتمع معروف در دوره ديكتاتورى و اختناق عجيب معاويه كه دو نفر اگر مى خواستند حديثى در فضيلت على ( ع ) نقل بكنند در صندوق خانه هم به زحمت جرئت مى كردند ايراد شده است حسين بن على ( ع ) از اجتماع حج در منى و عرفات استفاده فرمود , كبار صحاب را در آنجا جمع كرد و تصميم قيام اصلاح طلبانه خودش را اعلام كرد و همين جمله ها را كه از پدرش است , به آنها فرمود اين جمله ها يك كلياتى را براى همه هدفهاى اسلامى به طور كلى گذشته از اينكه هر زمانى خصوصياتى دارد كه زمان ديگر ندارد مشخص مى كند .
آن جمله ها اينست : | اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شيىء من فضول الحطام | يعنى خداوندا ! تو خودت مى دانى كه حركتها , جنبشها , قيامها , اعتراضها , جنگيدن ها و مبارزه هاى ما , رقابت در كسب قدرت نبود , براى تحصيل قدرت براى يك فرد نبود , به عنوان جاه طلبى نبود , براى جمع آورى مال و منال دنيا و براى زياده طلبى در مال و منال دنيا نبود و نيست پس هدف چيست؟ | ولكن لنرد المعالم من دينكو نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادكو تقام المعطله من حدودك| اين چهار جمله يك كادر كلى را مشخص مى كند مقدم تا بايد عرض بكنم كه امروز يك اصطلاحى رائج شده است كه اين اصطلاح نبايد ما را به اشتباه بيندازد امروز وقتى مى گويند اصلاح يعنى سامان دادنهاى آرام تدريجى غير بنيادى ولى وقتى كه مى خواهند بگويند تغييرات بنيادى مى گويند انقلاب آيا در اصطلاح اسلام هم وقتى مى گويند ( اصلاح ) مقصود همين است ؟ نه , در اصطلاح اسلامى وقتى گفته مى شود اصلاح , نقطه مقابل افساد است اعم از آنكه تدريجى و ظاهرى و به اصطلاح عرضى باشد يا بنيادى و جوهرى .
مى گويد هدف ما اول اينست: | لنرد المعالم من دينك| سيد جمال مى گفت بازگشت به اسلام راستين كه در واقع ترجمه فارسى همين جمله است سنتهاى اسلامى هر كدام نشانه هاى راه سعادت است, معالم دين است, علامتهاى راه رستگارى است كه با اين علامتها بايد راه سعادت و تكامل را پيمود خدايا ! ما مى خواهيم اين نشانه ها را كه به زمين افتاده و رهروان , راه را پيدا نمى كنند , اسلام فراموش شده را باز گردانيم . و نظهر الاصلاح فى بلادك | خيلى جمله عجيبى است! نظهر يعنى آشكار كنيم اصلاح نمايان و چشمگير , اصلاحى كه روشن باشد , در شهرهايت به عمل آوريم انقدر اين اصلاح اساسى باشد كه تشخيص آن احتياج به فكر و مطالعه نداشته باشد علائمش از در و ديوار پيداست , به عبارت ديگر سامان به زندگى مخلوقات تو دادن , شكمها را سير كردن , تن ها را پوشانيدن , بيماريها را معالجه كردن , جهل ها را از ميان بردن , اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم , زندگى مادى مردم را سامان دادن كه على ( ع ) در نامه اى هم كه به مالك اشتر نوشته است وقتى كه هدفهاى او را براى حكومت ذكر مى كند كه تو چه وظيفه اى دارى , از جمله مى گويد : | و استصلاح اهلها و عماره بلادها | انسانها را اصلاح بكنى و شهرها را عمران بكنى .
هدف سوم : | فيأمن المظلومون من عبادك | آنجا كه رابطه انسان با انسان , رابطه ظالم و مظلوم است , رابطه غارتگر و غارت شده است, رابطه كسى است كه از ديگرى امنيت و آزادى را سلب كرده است , هدف ما اينست كه مظلومان از شر ظالمان نجات پيدا كنند در آن فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است , جمله اى دارد كه عين آن در اصول كافى هم هست به او مى فرمايد مالك ! تو بايد به گونه اى حكومت بكنى كه مردم تو را به معنى واقعى تأمين كننده امنيتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزيز خودشان بدانند نه يك موجودى كه خودش را به صورت يك ابوالهول درآورده و هميشه مى خواهد مردم را از خودش بترساند , با عامل ترس مى خواهد حكومت بكند بعد فرمود من اين جمله را از پيغمبر غير مره شنيده ام يعنى نه يك بار پيغمبر اكرم بعضى جمله ها را كه خيلى به آنها عنايت داشته مكرر مى گفته و به يكبار قناعت نمى كرده است اميرالمؤمنين مى فرمايد كه من اين جمله را غير مره يعنى نه خيال كنى كه يك بار بلكه مكرر از پيغمبر شنيدم كه :
| لن تقدس امه حتى يؤخذ للضعيف حقه من القوى غير متتعتع (2)| پيغمبر فرمود هرگز امتى ( كلمه امت مساوى است با آنچه امروز جامعه مى گوئيم ) , جامعه اى به مقام قداست, به مقامى كه قابل تقديس و تمجيد باشد كه بشود گفت اين جامعه جامعه انسانى است نمى رسد مگر آن وقت كه وضع به اين منوال باشد كه ضعيف حقش را از قوى بگيرد بدون لكنت كلمه , وقتى ضعيف در مقابل قوى مى ايستد لكنتى در بيانش وجود نداشته باشد اين شامل دو مطلب است : يكى اينكه مردم به طور كلى روحيه ضعف و زبونى را از خود دور كنند و در مقابل قوى هر اندازه قوى باشد شجاعانه بايستند , لكنت به زبانشان نيفتد , ترس نداشته باشند كه ترس از جنود ابليس است و ديگر اينكه اصلا نظامات اجتماعى بايد طورى باشد كه درمقابل قانون , قوى و ضعيفى وجود نداشته باشد پس على ( ع ) مى گويد در برنامه ما يعنى در برنامه حكومت اسلامى ما | فيأمن المظلومون من عبادك | بندگان ستمديده تو خدايا در امنيت قرار گيرند , چنگال ستمگر را قطع كنيم .
چهارم : | و تقام المعطله من حدودك | در اصطلاح امروز وقتى مى گويند حدود , اصطرح فقه است گاهى اصطلاح خاص فقه با اصطلاح حديث متفاوت است و خود فقه هم به اين مطلب توجه دارد امروز وقتى مى گوئيم ( حدود ) يعنى قوانين جزائى اسلام , ولى در اصطلاح خود قرآن يا در اصطلاح پيغمبر اگر گفته مى شود حدود : تلك حدود الله فلا تعتدوها يعنى مطلق مقررات اسلامى اعم از قوانين جزائى يا قوانين غير جزائى در يك جامعه فاسد گاهى حدود الهى , قوانين الهى ( جزائى يا غير جزائى ) به حالت تعطيل در مى آيد وقتى به حالت تعطيل در آمد , چون بى حساب وضع نشده است , نظام اجتماعى در همان قسمت مربوط به آن قانون به حالت نيمه تعطیل در مى آيد اعم از آنكه آن قانون الهى به طور كلى تعطيل شده باشد يا نه , به صورت تبعيض در آمده باشد يعنى در مورد بعضى اجرا مى شود , در مورد بعضى ديگر اجرا نمى شود , قانون قدرتش براى به تله انداختن قوى , ضعيف است و براى گرفتار كردن ضعيف , قوى است در نهضت حسينى عوامل متعددى دخالت داشته است , و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخى و وقايع سطحى , طول و تفصيل زيادى ندارد , از نظر تفسيرى و از نظر پى بردن و به ماهيت اين واقعه بزرگ تاريخى , بسيار بسيار پيچيده باشد . يكى از علل اينكه تفسيرهاى مختلفى درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده هايى از اين حادثه عظيم و بزرگ شده است , پيچيدگى اين داستان است از نظر عناصرى كه در به وجود آمدن اين حادثه موثر بوده اند .
ما در اين حادثه به مسائل زيادى بر مى خوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است . در جاى ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست . در جاى ديگر , امام به طور كلى بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهى به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواسته اند , او را دعوت كرده اند يا نكرده اند , از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت , انتقاد مى كند , شيوع فساد را متذكر مى شود , تغيير ماهيت اسلام را يادآورى مى كند , حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مى نمايد , و آنوقت مى گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثى ساكت نباشد .
در اين مقام مى بينيم امام نه سخن از بيعت مى آورد و نه سخن از دعوت. نه سخن از بيعتى كه يزيد از او مى خواهد , و نه سخن از دعوتى كه مردم كوفه از او كرده اند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله , مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله , مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه اساسى توجيه كنيم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينى ميان عصر امام يعنى دوره يزيد با دوره هاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولى امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحى را جايز نمى شمرد .
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل , موثر و دخيل بوده است. يعنى همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس العمل نشان داده است . پاره اى از عكس العملها و عملهاى امام بر اساس امتناع از بيعت است , پاره اى از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اى بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايى كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است . همه اين عناصر , در حادثه كربلا كه مجموعه اى است از عكس العملها و تصميماتى كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله عليه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است .
ابتدا درباره مسئله بيعت بحث مى كنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهى چه عكس العملى نشان داد و تنها بيعت خواستن براى امام چه وظيفه اى ايجاب مى كرد ؟
همه شنيده ايم كه معاويه بن ابى سفيان با چه وضعى به حكومت و خلافت رسيد . بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستى نشان دادند , امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء مى كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه , بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر مى خواهد حكومت كند براى مدت محدودى حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان , و آن كسى را كه صلاح مى دانند , به خلافت انتخاب كنند , و به عبارت ديگر به دنبال آن كسى كه تشخيص مى دهند صلاحيت خلافت را دارد و از طرف پيغمبر اكرم منصوب شده است, بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت , يك مسئله موروثى نبود , مسئله اى بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت , فقط و فقط شايسته كسى است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد . و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه اى براى خودشان انتخاب كنند .
به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را براى خليفه بعدى معين كند , براى خود جانشين معين كند , او هم براى خود جانشين معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتى داشته باشند . يكى از شرايطى كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولى معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعى براى اين ادعا باقى نماند و به اصطلاح مدعى در كار نباشد , همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمى براى مسلمين بعد از خودش بگيرد , خودش هر مصيبتى براى دنياى اسلام هست , هست , بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهاى اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين , كارى كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولى خود او احساس مى كرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدى ندارد . درباره اين مطلب زياد مى انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان مى گذاشت ولى جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمى كرد كه اين مطلب عملى شود .
بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مى ميرد , يزيد به حاكم مدينه كه از بنى اميه بود نامه اى مى نويسد و طى آن موت معاويه را اعلام مى كند و مى گويد از مردم براى من بيعت بگير . او مى دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده . در نامه خصوصى دستور شديد خودش را صادر مى كند , مى گويد حسين بن على را بخواه و از او بيعت بگير , و اگر بيعت نكرد , سرش را براى من بفرست .
بنابراين يكى از چيزهايى كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضاى بيعت با يزيد بن معاويه اين چنينى بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر , دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتى در مورد معاويه وجود نداشت . يكى اينكه بيعت با يزيد , تثبيت خلافت موروثى از طرف امام حسين بود . يعنى مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثى مطرح بود .
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز مى كرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگى سياسى هم نداشت . معاويه و بسيارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند , ولى يك مطلب را كاملا درك مى كردند , و آن اينكه مى فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند , بايد تا حدود زيادى مصالح اسلامى را رعايت كنند , شئون اسلامى را حفظ كنند . اين را درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . مى دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاى مختلف چه در آسيا , چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بغداد پيروى مى كنند , فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند , به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامى مى دانند , و الا اولين روزى كه احساس كنند كه خليفه خود بر ضد اسلام است , اعلام استقلال مى كنند .
چه موجبى داشت كه مثلا مردم خراسان , شام و سوريه , مردم قسمتى از آفريقا , از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلى نداشت. و لهذا خلفايى كه عاقل , فهميده و سياستمدار بودند اين را مى فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادى مصالح اسلام را رعايت كنند . ولى يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت , آدم متهتكى بود , آدم هتاكى بود , خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنايى كند , حدود اسلامى را بشكند . معاويه هم شايد شراب مى خورد اينكه مى گويم شايد , از نظر تاريخى است , چون يادم نمى آيد , ممكن است كسانى با مطالعه تاريخ , موارد قطعى پيدا كنند( 3 ) ولى هرگز تاريخ نشان نمى دهد كه معاويه در يك مجلس علنى شراب خورده باشد يا در حالتى كه مست است وارد مجلس شده باشد , در حالى كه اين مرد علنا در مجلس رسمى شراب مى خورد , مست لايعقل مى شد و شروع مى كرد به ياوه سرايى . تمام مورخين معتبر نوشته اند كه اين مرد , ميمون باز و يوز باز بود . ميمونى داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلى دوست مى داشت. چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود , اخلاق باديه نشينى داشت , با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصى داشت .
مسعودى در مروج الذهبمى نويسد : ( ميمون را لباسهاى حرير و زيبا مى پوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشورى و لشكرى مى نشاند) ! اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود :| و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد | ( 4 ) . ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود .
براى چنين شخصى از امام حسين ( ع ) بيعت مى خواهند ! امام از بيعت امتناع مى كرد و مى فرمود : من به هيچ وجه بيعت نمى كنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمى كردند .
اين يك عامل و جريان بود : تقاضاى شديد كه ما نمى گذاريم شخصيتى چون تو بيعت نكند . ( آدمى كه بيعت نمى كند يعنى من در مقابل اين حكومت تعهدى ندارم , من معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود . اين بيعت نكردن را خطرى براى رژيم حكومت خودشان مى دانستند . خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود . بيعت نكردن امام يعنى معترض بودن , قبول نداشتن , اطاعت يزيد را لازم نشمردن , بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گفتند بايد بيعت كنيد , امام مى فرمود بيعت نمى كنم . حال در مقابل اين تقاضا , در مقابل اين عامل , امام چه وظيفه اى دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفى , وظيفه ديگرى ندارند : بيعت نمى كنم . حرف ديگرى نيست . بيعت مى كنيد ؟ خير . اگر بيعت نكنيد كشته مى شويد ! من حاضرم كشته شوم ولى بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك ( نه) است .
حاكم مدينه كه يكى از بنى اميه بود امام را خواست . ( البته بايد گفت گر چه بنى اميه تقريبا همه , عناصر ناپاكى بودند ولى او تا اندازه اى با ديگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند . عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود .
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتى با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می آییم . عبدالله بن زبير گفت : در اين موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس مى زنيد ؟ امام فرمود : |اظن ان طاغيتهم قد هلك ,| فكر مى كنم فرعون اينها تلف شده و ما را براى بيعت مى خواهد . عبدالله بن زبير گفت خوب حدس زديد , من هم همين طور فكر مى كنم , حالا چه مى كنيد ؟ امام فرمود من مى روم . تو چه مى كنى ؟ حالا ببينم .
عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد . امام عليه السلام رفت , عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برد و گفت شما بيرون بايستيد , اگر فرياد من بلند شد , بر يزيد تو , ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشويد . مروان حكم , اين اموى پليد معروف كه زمانى حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت ( 5 ) . حاكم نامه علنى را به اطلاع امام رساند . امام فرمود : چه مى خواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانى صحبت كردن . گفت مردم با يزيد بيعت كرده اند , معاويه نظرش چنين بوده است , مصلحت اسلام چنين ايجاب مى كند . . . خواهش مى كنم شما هم بيعت بفرمائيد , مصلحت اسلام در اين است . بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد . تمام نقائصى كه وجود دارد مرتفع مى شود . امام فرمود : شما براى چه از من بيعت مى خواهيد ؟ براى مردم مى خواهيد . يعنى براى خدا كه نمى خواهيد . از اين جهت كه آيا خلافت شرعى است يا غير شرعى , و من بيعت كنم تا شرعى باشد كه نيست . بيعت مى خواهيد كه مردم ديگر بيعتكنند . گفت بله . فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم براى شما چه فايده اى د ارد ؟ حاكم گفتراست مى گويد باشد براى بعد . امام فرمود من بايد بروم . حاكم گفت بسيار خوب , تشريف ببريد . مروان حكم گفت چه مى گويى ؟ ! اگر از اينجا برود معنايش اينستكه بيعتنمى كنم . آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد ؟ ! فرمان خليفه را اجرا كن . امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد . فرمود : تو كوچكتر از اين حرفها هستى .
سپس بيرون رفت و بعد از آن , سه شب ديگر هم در مدينه ماند . شبها سر قبر پيغمبر اكرم مى رفت و در آنجا دعا مى كرد . مى گفت خدايا راهى جلوى من بگذار كه رضاى تو در آن است .
در شب سوم , امام سر قبر پيغمبر اكرم ( 6 ) مى رود , دعا مى كند و بسيار مى گريد و همانجا خوابش مى برد . در عالم رويا پيغمبر اكرم را مى بيند , خوابى مى بيند كه براى او حكم الهام و وحى را داشت . حضرت فرداى آنروز از مدينه بيرون آمد و از همان شاهراه نه از بى راهه به طرف مكه رفت . بعضى از همراهان عرض كردند : يا بن رسول الله ! لو تنكبت الطريق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نرويد , ممكن است مامورين حكومت , شما را برگردانند , مزاحمت ايجاد كنند , زد و خوردى صورت گيرد . ( يك روح شجاع ) , يك روح قوى هرگز حاضر نيست چنين كارى كند . فرمود : من دوست ندارم شكل يك آدم ياغى و فرارى را به خود بگيرم , از همين شاهراه مى روم , هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد .
به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسينى كه هيچ شكى در آن نمى شود كرد مسئله بيعت است , بيعت براى يزيد كه به نص قطعى تاريخ , از امام حسين ( ع ) مى خواستند . يزيد در نامه خصوصى خود چنين مى نويسد : خذالحسين بالبيعه اخذا شديدا , ( 7 ) حسين را براى بيعت گرفتن محكم بگيرد و تابعيت نكرده رها نكن . امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود , جوابش نفى بود و نفى . حتى در آخرين روزهاى عمر امام حسين كه در كربلا بودند , عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد . در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با يزيد وادار كند . البته صلح هم جز بيعت چيز ديگرى نبود . امام حاضر نشد.
از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقى بوده اند : | لا , و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد | ( 8 ) , نه , به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد . هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد . حتى در همين شرايطى كه امروز قرار گرفته ام و مى بينم كشته شدن خودم را , كشته شدن عزيزانم را , كشته شدن يارانم را , اسارت خاندانم را , حاضر نيستم با يزيد بيعت کنم .
اين عامل از كى وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه , و شدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود .
عامل دوم مسئله دعوت بود . شايد در بعضى كتابها خوانده باشيد مخصوصا در اين كتابهاى به اصطلاح تاريخى كه به دست بچه هاى مدرسه مى دهند . مى نويسند كه در سال شصتم هجرت , معاويه مرد , بعد مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسين به كوفه آمد , مردم كوفه غدارى و بى وفايى كردند , ايشان را يارى نكردند , امام حسين كشته شد انسان وقتى اين تاريخها را مى خواند فكر مى كند امام حسين مردى بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود , كارى به كار كسى نداشت و درباره هيچ موضوعى هم فكر نمى كرد , تنها چيزى كه امام را از جا حركت داد , دعوت مردم كوفه بود ! در صورتى كه امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود , براى امتناع از بيعت از مدينه خارج مى شود و چون مكه , حرم امن الهى است و در آنجا امنيت بيشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشترى قائل شود , به آنجا مى رود
( روزهاى اولى است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده ) , نه تنها براى اينكه آنجا مأمن بهترى است بلكه براى اينكه مركز اجتماع بهترى است .
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است , مردم از اطراف و اكنافبه مكه می آيند و بهتر مى توان آنها را ارشاد كرد و آگاهى داد . بعد موسم حج فراهم مى رسد كه فرصت مناسب ترى براى تبليغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم كوفه مى رسد . نامه هاى مردم كوفه به مدينه نيامده , و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامه هاى مردم كوفه در مكه به دست امام حسين رسيد , يعنى وقتى كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم , خطرى بزرگ براى او به وجود آورده بود .
( خود امام و همه مى دانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر مى دارند و نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلى در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعى بود , و حداكثر تاثيرى كه براى دعوت مردم كوفه مى توان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده فرصت به ظاهر مناسبى براى امام به وجود آورد .
كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامى بود ( 9 ) . اين شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده , يك شهر لشكرنشين بود و نقش بسيار موثرى در سرنوشت كشورهاى اسلامى داشت و اگر مردم كوفه در پيمان خود باقى مى ماندند احتمالا امام حسين عليه السلام موفق مى شد .
كوفه آن وقت را با مدينه با مكه آن وقت نمى شد مقايسه كرد , با خراسان آن وقت هم نمى شد مقايسه كرد , رقيب آن فقط شام بود . حداكثر تاثير دعوت مردم كوفه , در شكل اين نهضت بود يعنى در اين بود كه امام حسين از مكه حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتى داشت و نمى شد آنجا را مركز قرار داد . ) , پيشنهاد ابن عباس را براى رفتن به يمن و كوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن , نپذيرد , مدينه جدش را مركز قرار ندهد , بيايد به كوفه . پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعى دخالت داشت , در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد , والا عامل اصلى نبود .
وقتى امام در بين راه به سر حد كوفه مى رسد با لشكر حر مواجه مى شود . به مردم كوفه مى فرمايد : شما مرا دعوت كرديد . اگر نمى خواهيد بر مى گردم . معنايش اين نيست كه بر مى گردم و با يزيد بيعت مى كنم و از تمام حرفهايى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر , شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط گفته ام , صرف نظر مى كنم , بيعت كرده و در خانه خود مى نشينم و سكوت مى كنم . خير , من اين حكومت را صالح نمى دانم و براى خود وظيفه اى قائل هستم . شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد , گفتيد : ( اى حسين ! ترا در هدفى كه داراى يارى مى دهيم , اگر بيعت نمى كنى , نكن . تو به عنوان امر به معروف و نهى از منكر اعتراض دارى , قيام كرده اى , ما ترا يارى مى كنيم( . من هم آمده ام سراغ كسانى كه به من وعده يارى داده اند . حال مى گوئيد مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمى كنند , بسيار خوب ما هم به كوفه نمى رويم , بر مى گرديم به جايى كه مركز اصلى خودمان است . به مدينه يا حجاز يا مكه مى رويم تا خدا چه خواهد . به هر حال ما بيعت نمى كنيم ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم . پس حداكثر تاثير اين عامل يعنى دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند , و ايشان به طرف كوفه بيايند .
البته نمى خواهم بگويم كه واقعا اگر اينها دعوت نمى كردند , امام قطعا در مدينه يا مكه مى ماند , نه , تاريخ نشان مى دهد كه همه اينها براى امام محذور داشته است . مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهرى وضع بهترى نسبت به كوفه نداشت . قرائن زيادى در تاريخ هست كه نشان مى دهد اينها تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمى كند , در ايام حج ايشان را از ميان بردارند . تنها نقل طريحى نيست , ديگران هم نقل كرده اند كه امام از اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند ممكن استدر همان حال احرام كه قاعده كسى مسلح نيست , مامورين مسلح بنى اميه خون او را بريزند , هتك خانه كعبه شود , هتك حج و هتك اسلام شود . دو هتك: هم فرزند پيغمبر , در حال عبادت , در حريم خانه خدا كشته شود , و هم خونش هدر رود . بعد شايع كنند كه حسين بن على با فلان شخص اختلاف جزئى داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفى كرد , و در نتيجه خون امام به هدر رود . امام در فرمايشات خود به اين موضوع اشاره كرده اند . در بين راه كه مى رفتند , شخصى از امام پرسيد : چرا بيرون آمدى ؟ معنى سخنش اين بود كه تو در مدينه جاى امنى داشتى , آنجا در حرم جدت , كنار قبر پيغمبر كسى متعرض نمى شد . يا در مكه مى ماندى كنار بيت الله الحرام . اكنون كه بيرون آمدى براى خودت خطر ايجاد كردى . فرمود : اشتباه مى كنى , من اگر در سوراخ يك حيوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را از قلب من بيرون بريزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتى پذيرى نيست . آنها از من چيزى مى خواهند كه من به هيچ وجه حاضر نيستم زير بار آن بروم . من هم چيزى مى خواهم كه آنها به هيچ وجه قبول نمى كنند .
عامل سوم امر به معروف است . اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ مى نويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود , معيوب بود , قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصيت نامه اى مى نويسد و آن را به او مى سپارد : | هذا ما اوصى به الحسين بن على اخاه محمدا المعروف بابن الحنفيه | . در اينجا امام جمله هايى دارد : حسين به يگانگى خدا , به رسالت پيغمبر شهادت مى دهد . ( چون امام مى دانستكه بعد عده اى خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه راز قيام خود را بيان مى كند :| انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجتلطلب الاصلاح فى امه جدى , اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب عليه السلام | ( 10 ) .
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد . حتى مسئله امتناع از بيعت را هم مطرح نمى كند . يعنى غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت , مسئله ديگرى وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند , ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : | ما خرجت اشرا و لا بطرا | , حسين بن على , طالب جاه نبود , طالب مقام و ثروت نبود , مردم مفسد و اخلالگرى نبود , ظالم و ستمگر نبود , او يك انسان مصلح بود . | و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى | . . . اين سه عامل از نظر ارزش در يك درجه نيستند . هر كدام در حد معينى به نهضت امام ارزش مى دهند . اما مسئله دعوت اهل كوفه .
ارزشى كه اين عامل مى دهد , بسيار بسيار ساده و عادى است ( البته ساده و عادى در سطح عمل امام حسين عليه السلام نه در سطح كارهاى ما ) براى اينكه به موجباين عامل يك استان و يك منطقه اى كه از نيرويى بهره مند است آمادگى خود را اعلام مى كند . طبق قاعده , حداكثر صدى پنجاه احتمال پيروزى وجود داشت. احدى بيش از اين احتمال پيروزى نمى داد . پس از آنكه اهل كوفه امام را دعوت كردند و فرض كنيم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقى مى ماندند و خيانت نمى كردند , كسى نمى توانست احتمال بدهد كه موفقيت امام صد در صد است . چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند . اگر مردم شام را كه قطعا به آل ابوسفيان وفادار بودند به تنهائى در نظر مى گرفتند , كافى بود كه احتمال پيروزى را صدى پنجاه تنزل دهد , به اين جهت كه همين مردم شام بودند كه در دوران خلافت اميرالمومنين با مردم كوفه در صفين روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم كوفه بجنگند , كشته بدهند و مقاومت كنند . ولى به هر حال , صداى چهل يا صدى سى احتمال موفقيت هست . مردمى اعلام آمادگى مى كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مى دهد . اين , يك حد معينى از ارزش را داراست كه همان حد عادى است . يعنى بسيارى از افراد عادى در چنين شرايطى پاسخ مثبت مى دهند .
ولى عامل تقاضاى بيعت و امتناع امام , كه از همان روزهاى اول ظاهر شد , ارزش بيشترى نسبت به مسئله دعوت , به نهضت حسينى مى دهد . به جهت اينكه روزهاى اول است , هنوز مردمى اعلام يارى و نصرت نكرده اند , دعوت و اعلام وفادارى نكرده اند . يك حكومت جابر و مسلط , حكومتى كه در بيست سال گذشته , در دوران معاويه خشونت خودش را به حد اعلا نشان داده است ,تقاضاى بيعت مى كند .معاويه مخصوصا در ده سال دوم حكومت و سلطنت خود به قدرى خشونت نشان داده كه به اصطلاح , تسمه از گرده همه كشيد . كارى كرد كه در تمام قلمرو او حتى مدينه طيبه و مكه معظمه در نمازهاى جمعه على بن ابى طالب را على رووس الاشهاد به عنوان يك عمل عبادى لعنت مى كردند . و اگر صداى كسى در می آمد , ديگر اختيار سرش را نداشت , سرش از خودش نبود .
آنچنان تسمه از گرده ها كشيده بود كه در اواخر عهد او نام على را بر زبان آوردن جرم بود . اين , متن تاريخ است . اگر مى خواستند بگويند على بن ابى طالب , با اشاره و بيخ گوشى مى گفتند . كار به آنجا كشيده بود كه اگر حديثى مربوط به على بود و در آن , فضيلتى ولو كوچكترين فضيلت از على گنجانده شده بود , محدثين و راويها كه احاديث را براى يكديگر روايت مى كردند , در صندوق خانه هاى خلوت , پرده ها را مى آويختند , درها را مى بستند , يكديگر را قسم مى دادند كه اين را فاش نكنى , از قول من همه جا نقل نكنى , اگر مى خواهى روايت كنى براى آدمى روايت كن كه صد درصد راوى باشد و جذب بكند و افشا نكند .
در يك چنين شرايط سختى , جانشين همين آدم , خليفه شده است و از او جوانتر , مغرورتر , سفاكتر و بى سياست تر كه حتى ملاحظات سياسى را هم نمى كند . آن وقت , نه گفتن در مقابل چنين قدرتى كار كوچكى نيست ( بايد بيعت بكنى ! خير , بيعت نمى كنم , تمام وجودم را اگر قطعه قطعه بكنيد , بيعت نمى كنم . ) , از اين نظر كه مى بينيم در اين حال امام به تنهايى و بشخصه در مقابل تقاضاى نامشروع يك قدرت بسيار بسيار جبار ايستاده است بدون اينكه نامى از اعوان و انصار باشد , حتى صدى ده هم احتمال موفقيت باشد , از اين نظر كه حاضر نيست راى و عقيده خودش را بفروشد , تظاهر بكند . چون بعدها تاريخ نخواهد گفت حسين به زور و جبر بيعت كرد . همين هايى كه بيعت را به جبر مى گيرند , تاريخ را هم به زور پول مى سازند , همانطور كه ساختند .
معاويه و اطرافيانش قسمتى از بيت المال مسلمين را به اصطلاح امروز صرف اجير كردن و استخدام روحانيت آنروز مى كردند . راويهاى بى بند و بار , بى عقيده و بى ايما ن را با زور پول مى خريدند و آنها احاديث پيغمبر را تغيير مى دادند , اسمها را در احاديث پيغمبر عوض مى كردند , حديثى در مدح دشمنان على وضع مى كردند . مورخين نوشته اند سمره بن جندب هشت هزار مثقال زر گرفت و يك حديث عليه على بن ابى طالب جعل كرد . بنابراين , براى آنها تغيير دادن تاريخ كار مشكلى نبود . اگر هم بعدها بخشى از تاريخ ماند , به واسطه عملياتى نظير نهضت حسينى بود والا اگر حسين عليه السلام هم سكوت مى كرد , تاريخ هم تغيير كرده بود . پس اين عامل , ارزش بالاتر و بيشترى نسبت به عامل دعوت مردم كوفه , به نهضت اباعبدالله عليه السلام مى دهد .
امام عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و اباعبدالله عليه السلام صريحا به اين عامل استناد مى كند . در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروفو نهى از منكر را مى برد , بدون اينكه اسمى از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد .
اين عامل , ارزش بسيار بسيار بيشترى از دو عامل ديگر به نهضت حسينى مى دهد . به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگى پيدا كرده است كه براى هميشه زنده بماند , براى هميشه يادآورى شود و آموزنده باشد . البته همه عوامل , آموزنده هستند ولى اين عامل آموزندگى بيشترى دارد زيرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بيعت . يعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسين بن على عليه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهى از منكر , نهضت مى كرد . اگر هم تقاضاى بيعت از او نمى كردند , باز ساكت نمى نشست . موضوع خيلى فرق مى كند و تفاوت پيدا مى شود .
به موجب عامل اول , چون مردم كوفه دعوت كردند و زمينه پيروزى صدى پنجاه يا كمتر آماده شده است, امام حركت مى كند . يعنى اگر تنها اين عامل در شكل دادن نهضت حسينى موثر بود , چنانچه مردم كوفه دعوت نمى كردند , حسين ( ع ) از جاى خود تكان نمى خورد . به موجب عامل دوم از امام بيعت مى خواهند و مى فرمايد با شما بيعت نمى كنم . يعنى اگر تنها اين عامل مى بود , چنانچه حكومت وقت از حسين ( ع ) بيعت نمى خواست , او با آنها كارى نداشت, مى گفت شما با من كار داريد , من كه با شما كارىدارم , شما از من بيعت نخواهيد , مطلب تمام است . پس به موجب اين عامل , اگر آنها تقاضاى بيعت نمى كردند , ابا عبدالله هم آسوده و راحت بود , سر جاى خود نشسته بود , حادثه و غائله اى به وجود نمى آمد .
اما به موجب عامل سوم حسين يك مرد معترض و منتقد است , مردى است انقلابى و قيام كننده , يك مرد مثبت است . ديگر انگيزه ديگرى لازم نيست . همه جا را فساد گرفته , حلال خدا حرام , و حرام خدا حلال شده است , بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايسته قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مى شود و پيغمبر اكرم فرمود : هر كس چنين اوضاع و احوالى را ببيند | فلم يغيرعليه بفعل و لا قول | و در صدد دگرگونى آن نباشد , در مقام اعتراض بر نيايد , | كان حقا على الله ان يدخله مدخله | ( 11 ) شايسته است ( ثابت است در قانون الهى ) كه خدا چنين كسى را به آنجا ببرد كه ظالمان , جابران , ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا مى روند , و سرنوشت مشترك با آنها دارد . به گفته جدش استناد مى كند كه در چنين شرايطى كسى كه مى داند و مى فهمد و اعتراض نمى كند , با جامعه گنهكار خود سرنوشت مشترك دارد . تنها اين حديث نيست . احاديث ديگرى از شخص پيغمبر اكرم ( ص ) در اين زمينه هست .
امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمى شناسد . هيچ چيزى , هيچ امر محترمى نمى تواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند , نمى تواند جلويش را بگيرد . اين اصل دائر مدار اين است كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر چيست . اينجاست كه مى بينيم حسين بن على ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد . همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر , ارزش نهضت حسينى را به بيانى كه قبلا عرض كردم بالا برد , نهضت حسينى نيز ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد . چون حسين بن على فهماند كه انسان در راه امر به معروفو نهى از منكر به جايى مى رسد كه مال و آبروى خودش را بايد فدا كند , ملامت مردم را بايد متوجه خودش كند , همانطور كه حسين كرد . احدى نهضت حسينى را تصويب نمى كرد . البته در سطحى كه آنها فكر مى كردند , درست هم فكر مى كردند , ولى در سطحى كه حسين بن على فكر مى كرد , ماوراى حرف آنها بود . آنها در اين سطح فكر مى كردند كه اگر اين مسافرت براى به دست گرفتن زعامت است , عاقبت خوشى ندارد , و راست هم مى گفتند . خود امام هم در روز عاشورا وقتى كه اوضاع و احوال را به چشم ديد , فرمود :| لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق | , مرحبا به پسر عباس كه حوادث را از پشت پرده نازك مى بيند .
تمام اوضاع امروز , وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت . ابن عباس به امام حسين ( ع ) مى گفت : تو اگر به كوفه بروى , من يقين دارم كه مردم كوفه نقض عهد مى كنند . بسيارى از افراد ديگر نيز اين سخن را مى گفتند . در جواب بعضى سكوت مى كرد . در جواب يكى از آنها گفت : | لا يخفى على الامر | مطلبى كه تو مى گويى , برخودم نيز پنهان نيست, خودم هم مى دانم .
اباعبدالله( ع ) در چنين جريانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر , به خاطر اين اصل اسلامى مى توان جان داد , عزيزان داد , مال و ثروت داد , ملامت مردم را خريد و كشيد . چه كسى توانسته است در دنيا به اندازه حسين بن على به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش بدهد ؟ معنى نهضت حسينى اينست كه امر به معروف و نهى از منكر آنقدر بالاست كه تا اين حد در راه آن مى توان فداكارى كرد .
ديگر با نهضت حسينى جايى براى اين سخن باقى نمى ماند كه امر به معروف و نهى از منكر مرز مى شناسد . خير , مرز نمى شناسد . بله , مفسده مى شناسد . يعنى آنها كه مى گويند امر به معروف و نهى از منكر مشروط به عدم مفسده است , درست مى گويند . اگر هم ضرر را به معنى مفسده مى گيرند , درست مى گويند . بدين معنى كه ممكن است من گاهى امر به معروف و نهى از منكر بكنم , بخواهم خدمتى به اسلام بكنم , ولى همين امر به معروف و نهى از منكر من مفسده ديگرى براى اسلام به وجود آورد نه براى من .
مفسده اى براى اسلام به وجود آورد كه آن مفسده از اين خدمتى كه من از اين راه به اسلام مى كنم , بيشتر است . بسيارند افرادى كه نهى از منكر مى كنند ولى نه تنها نتيجه اى نمى گيرند , بلكه با نهى از منكرشان آن كسى را كه نهى از منكر مى كنند به كلى از دين برى مى كنند . من مسئله ترتب مفسده را مى پذيرم اما مسئله ضرر را , آنهم ضرر شخصى كه مرز امر به معروف و نهى از منكر , ضرر شخصى است ( درباره هر موضوعى مى خواهد باشد ) نمى پذيرم , به دليل اينكه حسين بن على نپذيرفت و به دلائل ديگر كه فعلا مجال بحث در آنها نيست.
حسين بن على ( ع ) به اين اصل تمسك كرد و اثبات نمود كه من به اين دليل قيام كردم , يا لااقل يكى از عوامل و عناصرى كه مرا به اين نهضت وادار كرد , همين است . او در زمان معاويه علائم و قرائنى نشان مى داد كه معلوم بود خودش را براى قيام آماده مى كند . صحابه پيغمبر را در منى جمع كرد و براى آنها صحبت نمود آنها را روشن كرد , حقايق را به آنها گفت, مفاسد اوضاع را برايشان نماياند , فرمود شما هستيد كه چنين وظيفه اى داريد . آن حديث معروف بسيار مفصل و عالى كه در ( تحف العقول) هست اين جريان را و اينكه حسين بن على چگونه فكر مى كرده است , كاملا نشان مى دهد .
حسين ( ع ) در اواخر عمر معاويه نامه اى به او مى نويسد و او را زير رگبار ملامت خود قرار مى دهد و از آن جمله مى گويد : معاويه بن ابى سفيان ! به خدا قسم من از اينكه الان با تو نبرد نمى كنم , مى ترسم دربارگاه الهى مقصر باشم . مى خواهد بگويد خيال نكن اگر حسين امروز ساكت است , در صدد قيام نيست . من به دنبال يك فرصت مناسب هستم تا قيام من موثر باشد و مرا در راه آن هدفى كه براى رسيدن به آن كوشش مى كنم , يك قدم جلو ببرد . روز اولى كه از مكه بيرون مى آيد , در وصيتنامه اى كه به محمد ابن حنفيه مى نويسد , صريحا مطلب را ذكر مى كند: | انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما , و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى , اريد عن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر | ( 1 ) .
اباعبدالله در بين راه , در مواقع متعدد به اين اصل تمسك مى كند , و مخصوصا در اين مواقع , اسمى از اصل دعوت و اصل بيعت نمى برد .
عجيب اينست كه در بين راه هر چه كه قضاياى وحشت ناكتر و خبرهاى مايوس كننده تر از كوفه مى رسيد , خطبه اى كه حسين مى خواند , از خطبه قبلى داغ تر بود . گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم , اين خطبه معروفرا مى خواند : |ايها الناس! ان الدنيا قد ادبرت و اذنت بوداع , و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح | اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است .
سپس مى فرمايد : | الا ترون ان الحق لا يعمل به , و ان الباطل لا يتناهى عنه ؟ ليرغب المومن فى لقاء الله محقا | ( 12 ) .
آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود ؟ آيا نمى بينيد قوانين الهى پايمال مى شود ؟ آيا نمى بينيد اينهمه مفاسد پيدا شده واحدى نهى نمى كند و احدى هم باز نمى گردد ؟| ليرغب المومن فى لقاء الله محقا | در چنين شرايطى يك نفر مومن ( نفرمود : من كه حسين بن على هستم دستور خصوصى دارم , من چون امام هستم وظيفه ام اينست ) بايد از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد . در چنين شرايطى از جان بايد گذشت . يعنى امر به معروف و نهى از منكر , اينقدر ارزش دارد .
در يكى از خطابه هاى بين راه بعد از اينكه اوضاع را تشريح مى كند , مى فرمايد : | انى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما | ( 13 ) . ايها الناس ! در چنين شرايطى , در چنين اوضاع و احوالى , من مردن را جز سعادت نمى بينم . ( بعضى نسخه ها شهاده نوشته اند و بعضى سعاده ) من مردن را شهادت در راه حق مى بينم . يعنى اگر كسى در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شود , شهيد شده است . ( معناى من مردن را سعادت مى بينم نيز همين است . ) | و الحياه مع الظالمين الا برما | , من زندگى كردن با ستمگران را مايه ملامت مى بينم , روح من روحى نيست كه با ستمگر سازش كند .
از همه بالاتر و صريحتر , آن وقتى است كه ديگر اوضاع صددرصد مايوس كننده است . آن وقتى است كه به مرز عراق وارد شده و با لشكر حربن يزيد رياحى مواجه گرديده است . هزار نفر مامورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند . در اينجا حسين بن على ( ع ) خطابه معروفى را كه مورخين معتبرى امثال طبرى نقل كرده اند ايراد و در آن به سخن پيغمبر تمسك مى كند , به اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كند :
| ايها الناس ! من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله , ناكثا لعهد الله مستاثرا لفىء الله , معتديا لحدود الله , فلم يغير عليه بقول و لا فعل كان حقا على الله ان يدخله مدخله . الا و ان هولاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله , و استاثروا فىء الله | ( 14 ) .
يك صغرا و كبراى بسيار كامل مى چيند . طبق قانون معروف , اول يك كبراى كلى را ذكر مى كند : ايها الناس ! پيغمبر فرمود : هر گاه كسى حكومت ظالم و جائرى را ببيند كه قانون خدا را عوض مى كند , حلال را حرام , و حرام را حلال مى كند , بيت المال مسلمين را به ميل شخصى مصرف مى كند , حدود الهى را بر هم مى زند , خون مردم مسلمان را محترم نمى شمارد , و در چنين شرايطى ساكت بنشيند , سزاوار است خدا ( حقا خدا چنين مى كند , يعنى در علوم الهى ثابت است ) كه چنين ساكتى را به جاى چنان جائر و جابرى ببرد .
بعد صغراى مطلب را ذكر مى كند : | ان هولاء القوم | . . . اينها كه امروز حكومت مى كنند ( آل اميه ) همينطور هستند . آيا نمى بينيد حرامها را حلال كردند و حلالها را حرام ؟ آيا حدود الهى را به هم نزدند , قانون الهى را عوض نكردند ؟ آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصى خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصى و براى شخص خودشان مصرف نمى كنند ؟ بنابر اين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند , مانند آنهاست . بعد تطبيق به شخص خود كرد : | و انا احق من غير | من از تمام افراد ديگر براى اينكه اين دستور جدم را عملى كنم , شايسته ترم . در اين نهضت , چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسين بن على ( ع ) در اين نهضت عملا يك امر به معروف و ناهى از منكر بودو از او بيشتر , بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بيت بزرگوار آن حضرت , از بعد از روز عاشورا , از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم , به عنوان يك گروه امر به معروف و نهى از منكر در آمدند , و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند , امر به معروف و نهى از منكر كردند . آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند . آنها هم مثل خود اباعبدالله , پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمى دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اى برود و زندگى كند , پس حالا كه حسين كشته شده , مطلب تمام شد . نه , آنها دنبال همان هدف حسينى بودند .
كشته شدن اباعبدالله , از يك نظر براى آنها آغاز كار بود نه پايان كار . و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر ! و راستى وقتى انسان اينها را تجزيه و تحليل مى كند , در مقابل اين عظمت و زيبائى , در مقابل اين قوت , در مقابل اين قدرت روح , در مقابل اينهمه ايمان و يقين , در مقابل اينهمه شجاعت روحى , غرق در حيرت مى شود و جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگرى نمى تواند بكند . تا آخرين لحظه تبليغ كردند , نهى از منكر و امر به معروف كردند , دعوت به اسلام كردند .
محبت و بلكه معرفت على ( ع ) و اهل بيت پيغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت . يعنى كسى آنها را نمى شناخت, و اگر هم مى شناختند , به صورتهاى بسيار زشتى مى شناختند . ولى ببينيد اهل بيت پيغمبر چه كردند ؟ ! فقط يك نمونه اش را عرض مى كنم و بعد وارد مطالب ديگرى مى شوم .
مى دانيم كه روز عاشورا , وضع به چه منوال بود , و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند . روز يازدهم جلادهاى ابن زياد مى آيند اهل بيت را سوار شترهاى بى جهاز مى كنند و يكسره حركت مى دهند , و اينها شب دوازدهم را شايد تا صبح يكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى , طى طريق مى كنند . فردا صبح نزديك دروازه كوفه مى رسند . دشمن مهلت نمى دهد . همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مى كنند . ابن زياد در دار الاماره خودش نشسته است . يك مشت اسير , آنهم مركب از زنان و يك مرد كه در آنوقت بيمار بود . لقب بيمارى براى حضرت سجاد ( ع ) فقط در ميان ما ايرانيها پيدا شده است . نمى دانم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مى دهيم : امام زين العابدين بيمار ! ولى در زبان عرب هيچوقت نمى گويند على بن الحسين المريض ( يا المراض ) . اين لقبى است كه ما به ايشان داده ايم . ريشه اش البته همين مقدار استكه در ايام حادثه عاشورا , امام على بن الحسين سخت مريض بود .
( هر كسى در عمرش مريض مى شود . كيست كه در عمرش مريض نشود ؟ ) مريض بسترى بود , مريضى كه حتى به زحمت مى توانست حركت كند و روى پاى خود بايستد و با كمك عصا مى توانست از بستر حركت كند . در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند .
امام را بر شترى كه يك پالان چوبى داشت و روى آن حتى يك جل نبود , سوار كردند . چون احساس مى كردند كه امام بيمار و مريض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد , پاهاى حضرت را محكم بستند . غل به گردن امام انداختند , با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند . ديگر كوفتگى , زجر , شكنجه به حد اعلا است .معمولا وقتى مى خواهند از يك نفر مثلا به زور اقرار بگيرند , يا اعصابش را خرد كنند , اراده اش را در هم بشكنند , يك بيست و چهار ساعت , چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند , نمى گذارند بخوابد , هى زجرش مى دهند .
در چنين شرائطى اكثر افراد مستاصل مى شوند , مى گويند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگويم . آن وقت شما ببينيد ! اينها وقتى كه وارد مجلس ابن زياد مى شوند , بعد از آنهمه شكنجه هاى روحى و جسمى , چه حالتى دارند . زينب سلام الله عليها را وارد مجلس ابن زياد مى كنند . او زنى است بلند بالا . عده اى تعبير كرده اند : و حفت بها اماوها يعنى كنيزانش دورش را گرفته بودند . مقصود كنيز به معناى اصطلاحى نيست. چون همه زنهاى اصحاب كه شركت كرده بودند , براى زينب سيادت و بزرگوارى قائل بودند , خودشان را مثل كنيز مى دانستند . اينها دور زينب را گرفته بودند و زينب در وسط اينها وارد مجلس ابن زياد شد ولى سلام نكرد , اعتنا نكرد . ابن زياد از اينكه او احساس مقاومت كرد , ناراحت شد . سلام نكردن زينب معنايش اينست كه هنوزاراده ما زنده است , هنوز هم ما به شما اعتنا نداريم , هنوز هم روح حسين بن على در كالبد زينب مى گويد : | هيهات منا الذله , | هنوز مى گويد : | لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد يا : لا اقر اقرار العبيد | (15 )
ابن زياد از اين بى اعتنائى سخت ناراحت شد . مى فهميد اين كيست . همه گزارشها به او رسيده بود . وقتى فهميد زنى از همه محترم تر است و زنان ديگر با احترام خاصى دورش را گرفته اند , لابد حدس مى زد كه او كيست چون خبر داشت كه كى هست , كى نيست . در عين حال گفت : من هذه المتكبره ؟ يا : من هذه المتنكره ؟ ( دو جور ضبط كرده اند ) . اين متكبر , اين زن پرنخوت كيست ؟ يا اين ناشناس كيست ؟ كسى جواب نداد . دو مرتبه سئوال كرد . مى خواست از همانها كسى جواب بدهد . بار دوم و سوم . بالاخره زنى جواب داد :
هذه زينب بنت على بن ابى طالب , اين , زينب دختر على است . اين مرد دنى پست لعين كه يك جو شرافت نداشت ( از يك طرف كسى كه اينهمه مصيبت ديده است , يك آدم شريف به خودش اجازه نمى دهد كه نمك به زخم او بپاشد . و از طرف ديگر , زن , به اصطلاح جنس لطيف است , در هيچ قانون جنگى , مردمى كه يك ذره شرافت دارند , متعرض زن نمى شوند . به هيچ شكلى زن را زخم زبان نمى زنند , جراحت به او وارد نمى كنند . زن را اسير مى گيرند و در عين حال احترام مى كنند . ) شروع كرد به سخت ترين وجهى زخم زبان زدن . گفت : الحمد لله الذى فضحكم و اكذب احدوثتكم خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد . زينب در كمال جراتو شهامت گفت : | الحمد الله الذى اكرمنا بالشهاده | , خدا را شكر مى كنيم كه افتخار شهادت را نصيب ما كرد . خدا را شكر مى كنم كه اين تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت , خدا را شكر مى كنيم كه ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد .
بعد در آخر گفت: | انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا | . رسوائى مال فاسق هاست , ما در عمرمان دروغ نگفتيم و حادثه دروغ هم به وجود نياورديم . دروغ مال فاجرهاست . فاسق و فاجر هم ما نيستيم , غير ماست , يعنى تو . رسوا تويى , دروغگو هم خودت هستى .
اين مقدار شهامت و شجاعت و ايمان عملى ! اين , امر به معروف و نهى از منكر است . تازه اين , يك درجه و يك مرحله اش است, و داستان درازى دارد . زين العابدين چه گفت , يكى از دختران امام حسين چه گفت , كنار بازار كوفه , زينب چه خطابه اى انشاء كرد ! زين العابدين در آنجا چه خطابه اى انشاء كرد , در بين راه چه كردند , در خرابه يا در خيابانها و كوچه ها با مردم كه مواجه مى شدند , چه مى گفتند و از همه اينها به نظر من بالاتر , آن خطابه بسيار غراء زينبسلام الله عليها در مجلس يزيد بن معاويه است . در آنجا ديگر صحبت بيستو چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نيست . نزديكيك ماه است كه زينب در چنگال اينها اسير است و حداكثر زجرى را كه به يك اسير مى دهند به او داده اند . ولى بينيد در مجلس يزيد چه كرده است ؟ !
پس در نهضت حسينى , عنصر امر به معروف و نهى از منكر را , از اين وجهه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت , يك نهضت امر به معروف و نهى از منكر بود , و آثار اين امر به معروف و نهى از منكر را هم بايد كاملا بررسى كرد , مخصوصا در خودشام كه چگونه شام را زير و رو كرد .
حادثه تاريخى عاشورا از يك طرف علل و انگيزه هايى دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهاى عالى . ما مسلمانان , ما شيعيان حسين بن على ( ع ) اين حادثه را تحريف كرديم همان طور كه معاوية بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار | تقتلك الفئة الباغية | را تحريف كرد . يعنى حسين عليه السلام در نهضت خود انگيزه اى داشت , ما چيز ديگرى براى آن تراشيديم ! حسين يك هدف و منظور خاصى داشت , ما يك هدف و منظور ديگرى براى او تراشيديم !
اباعبدالله عليه السلام نهضتى فوق العاده با عظمت و مقدس كرده است. تمام شرائط تقدس يك نهضت , در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است كه منظور و هدف آن , شخصى و فردى نباشد , بلكه كلى , نوعى و انسانى باشد . يك وقتكسى نهضت مى كند بخاطر شخص خودش و يك وقت كسى نهضت مى كند بخاطر اجتماع , بخاطر انسانيت , بخاطر حقيقت , بخاطر حق , بخاطر توحيد , بخاطر عدالت, بخاطر مساوات , نه بخاطر خودش , در واقع آن وقتى كه او نهضتمى كند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست , اوست و همه انسانهاى ديگر . به همين جهت كسانى كه در دنيا , حركاتشان , اعمالشان , نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است , بخاطر بشريت بوده است , بخاطر انسانيت بوده است , بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است , بخاطر توحيد و خداشناسى و ايمان بوده است , همه افراد بشر آنها را دوست دارند .
همان طور كه پيغمبر ( ص ) فرمود : | حسين منى و انا من حسين | ( 16 ) , ما هم مى گوئيم حسين منا و نحن من حسين ...
شرط دوم براى اينكه قيامى مقدس باشد , اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوى توام باشد . يعنى چه ؟ يعنى يكوقت مردم اجتماعى , خودشان در غفلتند , بى خبرند , نمى فهمند , جاهلند يك فرد بصير , چيز فهم و با درك پيدا مى شود كه درد اين مردم را صددرجه از خودشان بهتر مى فهمد . دواى اين مردم را از خود اين مردم بهتر مى فهمد .
در وقتى كه ديگران هيچ چيز را نمى فهمند و دركنمى كنند و در ظاهر هم نمى بينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح , آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نمى بينند او در خشتخام مى بيند , پيدا مى شود كه قيام و نهضت مى كند . بيست سال , سى سال , پنجاه سال مى گذرد تازه ملت بيدار مى شود كه فلان شخص كه قيام كرد , حركت كرد , نهضت كرد , چه منظورهاى مقدسى داشت . پدران ما در بيست سال , سى سال , چهل سال , پنجاه سال پيش , ارزش اين را درك نمى كردند !
مثلا مرحوم سيدجمال الدين اسدآبادى در حدود شصت , هفتاد سال پيش ( فوت اين مرد در سال 1310 قمرى بوده است , چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام كرد و يك نهضت اسلامى در كشورهاى اسلامى بپا كرد , شما امروز كه تاريخ اين مرد را مى خوانيد , مى بينيد واقعا غريبو تنها بوده است , درد و دواى ملت مسلمان را احساس مى كرد ولى خود ملت نمى فهميد , خود ملتبه او دهن كجى مى كرد , خود ملتاو را مسخره مى كرد , ملتاز او حمايت نمى كرد . حالا كه شصت, هفتاد سال گذشته است , وقتى كه زواياى تاريخ درست روشن مى شود , مى بينيم اين مرد چه چيزهايى را در آن روز مى فهميده كه اساسا نودونه درصد ملت ايران نمى فهميده اند . نهضت حسينى چنين نهضتى است .
امروز ما درست مى فهميم يزيد يعنى چه ؟ حكومت يزيد يعنى چه ؟ معاويه چه كرد ؟ نقشه امويها چه بود ؟ ولى صدى نودونه ملت مسلمان در آن روز درك نمى كردند , مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتى كه امروزه هست و در گذشته نبوده است. يكى از چيزهايى كه به نهضت حسين بن على ( ع ) ارزش زياد مى دهد روشن بينى است . روشن بينى يعنى چه ؟ يعنى حسين ( عليه السلام ) در آنروز چيزهايى را در خشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نمى ديدند . شرط سوم براى اينكه نهضتى مقدس باشد اين است كه تك باشد , فرد باشد . يعنى چه ؟ يعنى برقى باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد , ندائى باشد در ميان سكوتها , حركتى باشد در ميان سكونهاى مطلق .
يعنى در يك شرايطى كه خفقان به طورى كامل حكمفرماست , مردم قدرت حرف زدن ندارند , تاريكى مطلق , يأس مطلق , نااميدى مطلق , سكوت مطلق , سكون مطلق است , يكمرتبه يك مرد پيدا مى شود و سكوت را مى شكند , سكونها را از بين مى برد , حركتى مى كند , برقى مى شود و در ميان ظلمت مى درخشد . تازه ديگران پشت سرش راه مى افتند .
نهضت امام حسين عليه السلام يك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت شده است , محاذى بودن عناصر دخيل در آن است. ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مى كنيم , مى بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى جابره و تقاضاهاى ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد . از اين نظر , اين نهضت يك نفى , نه وعدم تسليم است . عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد , عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على عليه السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد . يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد .
عنصر ديگر , عنصر اتمام حجت است. در آن روز , جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر ( ص ) بود , شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين على عليه السلام بود , و بعلاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد . از مردم كوفه , يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين ( ع ) حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند , در حدود هجده هزار نامه مى رسد .
نامه ها را به مركز مى فرستند , به امام حسين عليه السلام اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بيائيد , ما شما را يارى مى كنيم . اينجا امام حسين ( ع ) بر سر دو راهى تاريخ است, اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين ( ع ) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها . امام حسين ( ع ) براى اينكه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دستى به سوى او دراز كرده اند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد , به تفصيلى كه باز شنيده ايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد و رنگ ديگرى به خود مى گيرد .
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش , جنبه تبليغى آن است , يعنى اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت استو در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است, يك تبليغ و پيام رسانى است , يك معرفى و شناساندن اسلام است .
همان طور كه كلمات و آيات قرآن از لحاظ لفظى و فصاحت و بلاغت و روانى , نوعى خاص از آهنگها را به آسانى مى پذيرد و اين خود , آيت بسيار بزرگى براى نفوذ قرآن بر دلها بوده و هست , انسان وقتى تاريخ حادثه عاشورا را مى خواند , استعدادى براى شبيه سازى در آن مى بيند . همان طور كه قرآن براى آهنگ پذيرى ساخته نشده ولى اين طور هست , حادثه كربلا هم براى شبيه سازى ساخته نشده ولى اين طور هست .
من نمى دانم , شايد شخص اباعبدالله در اين مورد نظر داشته . البته اين مطلب را اثبات نمى كنم ولى نفى هم نمى كنم . داستان كربلا در هزار و دويست سال پيش روى صفحه كتاب آمده , يك وقتى آمده كه كسى فكر نمى كرده كه اين حادثه اين قدر گسترش پيدا خواهد كرد . متن تاريخ اين حادثه گويى اساسا براى يك نمايشنامه نوشته شده است , شبيه پذير است , گويى دستور داده اند كه آن را براى صحنه بودن بسازند . شهادتهاى فجيع ما زياد داريم ولى اين داستان به اين شكل آيا مى تواند تصادف باشد و تعمد نباشد و اباعبدالله به اين مطلب توجه نكرده باشد ؟ من نمى دانم , ولى بالاخره قضيه اين طور است و باور هم نمى كنم كه تعمدى در كار نباشد .
از امام تقاضاى بيعت مى كنند , بعد از سه روز امام حركت مى كند و مى رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت مى كند و در مكه كه حرم امن الهى است , سكنى مى گزيند و شروع به فعاليت مى كند . چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهى بود و معتقد بود كه بنى اميه مكه را محترم خواهند شمرد ؟ يعنى درباره بنى اميه , چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند , اينكار را نمى كنند ؟ يا نه , رفتن به مكه اولا براى اين بود كه خود اين مهاجرت , اعلام مخالفت بود . اگر در مدينه مى ماند و مى گفت من بيعت نمى كنم صدايش آنقدر به عالم اسلام نمى رسيد . بدين جهت هم گفت بيعت نمى كنم و هم اهل بيتش را حركت داد و برد به مكه . اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حسين بن على حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت
خود اين , به اصطلاح ( اگر تعبير درست باشد ) يك ژست تبليغاتى بود براى رساندن هدف و پيام خودش به مردم . از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه مى شود , و ماههاى رمضان , شوال , ذى القعده و ذى الحجه ( تا هشتم اين ماه ) يعنى ايامى كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه مى آيند را در آنجا مى ماند
كم كم فصل حج مى رسد , مردم از اطراف و اكناف و حتى از اقصا بلاد خراسان به مكه مى آيند . روز ترويه مى شود يعنى روز هشتم ذى الحجه , روزى كه همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواهند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند . ناگهان , امام حسين عليه السلام اعلام مى كند كه من مى خواهم بطرف عراق بروم , من مى خواهم به طرف كوفه بروم .
يعنى در چنين شرايطى پشت مى كند به كعبه , پشت مى كند به حج , يعنى من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند . يعنى اين كعبه ديگر در تسخير بنى اميه است, حجى كه گرداننده اش يزيد باشد , براى مسلمين فايده اى نخواهد داشت . اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزى و اينكه بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم و پشت به حج , رو به امر به معروف مى كنم و پشت به حج , اين , يك دنيا معنى داشت , كار كوچكى نبود .
ارزش تبليغاتى , اسلوب , روش و متد كار در اينجا به اوج خود مى رسد . سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا ( يعنى عقلايى كه بر اساس منافع قضاوت مى كنند ) آن را از نظر شخص امام حسين ناموفق پيش بينى مى كنند . يعنى پيش بينى مى كنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد . و امام حسين در بسيارى از موارد , پيش بينى آنها را تصديق مى كند , مى گويد : خودم هم مى دانم ....
مى گويند پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى ؟ مى گويد : آنها را هم بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا , صحنه را بسيار بسيار داغتر كرد . و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طورى استخدام كرد كه بعد از شهادتش , آنها را با دست و نيروى دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنى شام فرستاد .
اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است . همه براى اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد , بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد . در بين راه كارهاى خود امام حسين , نمايشهايى از حقيقت اسلام است , از مروت , انسانيت, از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جاى خودش .ببينيد ! اين شوخى نيست .
در يكى از منازل بين راه حضرت دستور مى دهند آب زياد برداريد . هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را يدك مى كشيد , بار آب بزنيد .
( پيش بينى بوده است) . در بين راه ناگهان يكى از اصحاب فرياد مى كشد : لا حول و لا قوه الا بالله , يا : لا اله الا الله يا : انا لله و انا اليه راجعون ( ذكرى مى گويد ) مى گويند چه خبر است ؟ مى گويد من به اين سرزمين آشنا هستم , سرزمينى است كه در آن نخل نبوده , مثل اينكه از دور نخل ديده مى شود , شاخه نخل است , مى فرمايد خوب دقت كنيد .
آنهايى كه چشمهايشان تيزتر است مى گويند : نه آقا نخل نيست , آنها پرچم است , انسان است , اسب است كه از دور دارد مى آيد , اشتباه مى كنيد , خود حضرت نگاه مى كند , مى گويد راست مى گوئيد , كوهى است در سمت چپ شما , آن كوه را پشت خودتان قرار بدهيد . حر است با هزار نفر . حسين عليه السلام مثل پدرش على عليه السلام ( در داستان صفين ) است كه از اين جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمى كند . بلكه از نظر او , اينجا جائى است كه بايد مروت و جوانمردى اسلامى را نشان بدهد , فورا مى فرمايد : آن آبها را بياوريد و اسبها را سيراب كنيد , افراد را سيراب كنيد . حتى خودشان مراقبت مى كنند كه حيوانهاى اينها كاملا سيراب شوند . يك نفر مى گويد مشكى را در اختيار من قرار داد كه نتوانستم درش را باز كنم , خود حضرت آمدند و با دست خويش در مشكرا باز كردند و به من دادند . حتى اسبها كه آب مى خوردند , فرمود : اينها اگر خسته باشند , با يك نفس سير نمى خورند , بگذاريد با دو نفس , سه نفس آب بخورند . همچنين در كربلا در همان نهايت شدتها مراقب است كه ابتداى به جنگ نكند .
مسئله ديگر اين است كه من با آقاى محترم نويسنده شهيد جاويد كه دوست قديمى ماست صحبت مى كردم , با نظر ايشان موافق نبودم به ايشان گفتم چرا خطبه هاى امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه مايوس مى شوند و معلوم مى شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد , داغتر مى شود ؟ ممكن است كسى بگويد امام حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت , بسيار خوب , راه برگشت نداشت, ولى چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند خير , ما دست از دامن شما بر نمى داريم , نگفت اصلا ماندن شما در اينجا حرام است , براى اينكه آنها مى خواهند مرا بكشند , به شما كارى ندارند , اگر بمانيد , خونتان بى جهت ريخته مى شود و اين حرام است ؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد ؟ بلكه وقتى آنها پايداريشان را اعلام كردند , امام حسين آنان را فوق العاده تاييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايى را كه قبلا به آنها نمى گفت , به آنان گفت:
در شب عاشورا كه مطلب قطعى است , حبيب بن مظاهر را مى فرستد در ميان بنى اسد كه اگر باز هم مى شود عده اى را بياورد . معلوم بود كه مى خواست بر عدد كشتگان افزوده شود , چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود اين ندا بيشتر به جهان و جهانيان مى رسد . در روز عاشورا , حر می آيد توبه مى كند بعد مى آيد خدمت اباعبدالله , حضرت مى فرمايد از اسب بيا پائين , مى گويد نه آقا اجازه بدهيد من خونم را در راه شما بريزم , خونت را در راه ما بريز يعنى چه ؟ آيا يعنى اگر تو كشته شوى , من نجات پيدا مى كنم ؟ من كه نجات پيدا نمى كنم . و حضرت به هيچ كس چنين چيزى نگفت . اينها نشان مى دهد كه اباعبدالله عليه السلام , خونين شدن اين صحنه را مى خواست و بلكه خودش آن را رنگ آميزى مى كرد .
اينجاست كه مى بينيم قبل از عاشورا , صحنه هاى عجيبى به وجود می آيد كه گويى آنها را عمدا به وجود آورده اند تا مطلب بيشتر نمايانده شود , بيشتر نمايش داده بشود . اينجاست كه جنبه شبيه پذيرى قضيه , خيلى زياد مى شود .در عرب جاهليت رسم بود و گاهى اتفاق مى افتاد كه قبائلى كه مى خواستند با يكديگر پيمان ناگسستنى ببندند , يك ظرف خون می آوردند ( البته نه خون خودشان ) و دستشان را در آن مى كردند . مى گفتند : اين پيمان ديگر هرگز شكستنى نيست , پيمان خون است و پيمان خون شكستنى نيست . حسين بن على عليه السلام در روز عاشورا گوئى رنگ آميزى مى كند , اما رنگ آميزى با خون . براى اينكه رنگى كه از هر رنگ ديگر ثابت تر است در تاريخ , همين رنگ است . تاريخ خودش را با خون مى نويسد .
--------------------------------------------------------------------------------
پي نوشت :
1 - تحف العقول , ص 245 .
2 - اين حديث در نهج البلاغه به اين صورت آمده : | فانى سمعت رسول الله ( ص ) يقول فى غير موطن لن تقدس امه لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع | .
3- به كتاب گرانقدر ( الغدير)ج 10 ص 179 مراجعه شود . در آنجا مطلب از نظر تاريخى مسلم است.
4- مقتل مقرم ص 146 .
5- اين مرد مدت زيادى حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادى كرده . چشمه اى در مدينه است كه هنوز هم آب آن جارى است و مروان حكم آن را جارى كرده است .
6- جايى كه اكنون مدفن مقدس پيغمبر اكرم است خانه پيغمبر و حجره عايشه بوده است . پيغمبر اكرم را در قسمت جنوبى اين اتاق دفن كردند به طورى كه فاصله صورت مبارك ايشان تا ديوار , آنطورى كه گفته اند در حدود يك وجب بيشتر نبود . و ابوبكر را پشت سر پيغمبر دفن كردند به اين صورت كه سر او محاذى شانه هاى پيغمبر از پشت شد . درباره عمر اختلاف است , بعضى گفته اند او را پشت سر ابوبكر دفن كردند كه سر عمر محاذى شانه ابوبكر شد ولى بعضى ديگر كه ادله شان قويتر است , گفته اند عمر را در پائين پاى پيغمبر اكرم دفن كردند . عايشه بعد از اين قضيه يعنى رحلت رسول اكرم ( ص )وسط خانه , ديوار كشيد . قسمت جنوبى , مدفن پيغمبر اكرم بود و خود در قسمت شمالى خانه زندگى مى كرد . براى اتاقى كه مدفن پيغمبر بود در بخصوصى باز كرده بودند كه مردم به زيارت قبر ايشان مى رفتند . آن وقت ( زمان امام حسين ) عايشه هم از دنيا رفته بود , معلوم نيست كه آن ديوار را برداشته بودند يا نه . حجره شريفه اى كه اكنون مدفن پيغمبر اكرم است , از همان زمان , مخصوص زيارت ايشان بود و در آن هميشه باز بود .
7 - مقتل مقرم ص 140 .
8 - ارشاد مفيد ص 235 .
9 - در كشور اسلامى آنروز دو مركز نيرو وجود داشت: كوفه و شام .
10 - مقتل خوارزمى 1 / 188 .
11 - تاريخ طبرى ج 4 ص 304
12 - تحف العقول ص 245 با اندكى اختلاف .
13 - تحف العقول ص 245 با اندكى اختلاف .
14 - تاريخ طبرى ج 4 ص 304
15 - ارشاد مفيد ص 235 خود را همچون شخصى ذليل و درمانده به دست شما نمى سپارم , و چون بندگان نيز نخواهم گريخت يا چون بندگان اقرار و اعتراف نخواهم كرد .
16 - ارشاد شيخ مفيد صفحه 249 و اعلام الورى ص 216 و مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 71 و حلية الابرار , ج 1 ص 560 و كشف الغمة ج 2 ص 10 و 61 و ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 265 تا 279 . مروج الذهب جلد 3 ص 69 .
منبع: تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى - جلد دوم
آزردن کودک
یکی از شاگردان بزرگوار شیخ گفت:
فرزند دو سالهام – که اکنون حدود چهل سال دارد – در منزل ادرار کرده بود و ماردش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. خانم پس از یک ساعت تب کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود.
باری، شب هنگام جناب شیخ را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم همسرم نیز در ماشین بود، جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم:
والده بچههاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمیشود.
شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود:
« بچه را که آن طور نمیزنند،استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب میشود. »
چنین کردیم تب او قطع شد!.
با تشکر فراوان
مدیریت وبلاگ
موقعیت جغرافیایی: قله بزرگ و مرتفع سبلان به ارتفاع تقربی 4811 الی 5100 متر واقع در شمال غربی استان اردبیل از جمله مشهورترین کوه های ایران به شمار می رود. این قله و مجموع قلل بزرگ پیرامون آن از شمال به منطقه لاری و مشکین شهر، از جنوب منطقه عمومی سراب، ازشرق به اردبیل و سرعین و از غرب به بخش هریس می رسد.
بررسی پوتو گرافی: مجموعه قلل یخچالی ومرتفع سبلان بالغ برچندین قله بالا 400 متراست در اطراف مخروط بزرگ سبلان که آتشفشانی خاموش می باشد قرار دارند. قله اصلی سبلان ازجناح شمالی توسط چند یخچال وگرده صخره ای به دشت های شابیل و آبگرم قطور سومی رسد و از جنوب با شیب های تندی سنگلاخی به دره سرعین وو یلا دره آلوارس و از سمت غرب و شمال غرب این قله بوسیله یخچال ها و شیب تندی پوشیده شده است و تنها از طریق گردنه مرتفعی در جنوب غرب به قلل هرم داغ (4400متر)کسره داغ متصل می باشد.
ویژگی های خاص: وجود دریاچه زیبا برفراز قله 4800 متری و چندین یخچال بزرگ و کوچک و چشمه های آبگرم سرعین، مویل، قطورسو، شابیل همچنین دره بزرگ فرسایشی شیروان دره و مناظر بی نظیر گرزدیوها آن و وجود چندین برکه ودریاچه از جمله دیدنی های منطقه به حساب می آید.
مسیر صعود به قله:صعود به سبلان درفصل و زمان مناسبی که ما اختیار کردیم از جمله خاطره انگیز ترین برنامه های است که یک کوهنورد می توان آرزوداشته باشد. دشت های سراسر گل لاله وسر سبز، جویباران ورمه های بزرگ گوسفند، دیدار عشایر شاهسون، وجود برکه و یخچال ها و هوای مناسب ابری و آبی و بارانی از تناقضات گاه به گاه سبلان به شمار می رود. سبلان دارای چندین مسیرصعود است. ما در این برنامه مسیری را طی می کنیم که کمتر از سایر مسیرها مورد توجه کوهنوردان بوده است. غرب سبلان منطقه بکر و کمتر دست خورده و مرتفع با بادهای شدید بهار و تابستانی می باشد. از طریق اردبیل خود را به آبگرم قطور سو و از آنجا به وسیله نقلیه به آبگرم شابیل می رسانیم. از این نقطه پیاده روی خود را در دشتی سرسبز رو به سوی سبلان به سمت جنوب غرب سیاه ادامه می دهیم (1). از فرو رفتگی انتهای شیروان دره از سرازیری مختصر عبور کرده، در میان تپه ماهورها خود را به کاسه شمال غربی سبلان در کنار دریاچه قره گل می رسانیم(2). سپس از طریق راه پاکوب مشخص که در امتداد یک رشته کوتاه چسبیده به گردنه غربی به پیش می رود مسیر را ادامه می دهیم. راه کم کم ارتفاع گرفته و ازکف کاسه یخچال بالا می رود(3). روی به سوی شیب تند غربی سبلان، آخرین پیچ را پشت سرگذارده، گام برگردنه غربی و جانپناه کوچک آن می گذاریم (4). شبی را در این مکان سپری کرده، و فردایی آن روز آماده صعود از شیب بسیار تند غربی می شویم. سراسر این شیب تند را سنگلاخ های وسیعی پوشانده به صورتی که حرکت در جهت بالا کمی مشکل می باشد. ما مسیر را درکنار نوار برفی فشرده ای از ورزش بادهای زمستانی صعود می کنیم. مسیر پس از مدتی ارتفاع قابل ملاحظه ای گرفته و به یک باره تمامی شود. صخره ای بلند و نقش آسمان آبی بر روی قله؛ اینجا دریاچه سبلان است که گرداگرد آن را برفچال های ابدی پوشانده اند. هوای جان افزایی است. باران ریز تندی آغاز می شود که به تدریج تبدیل به ذرات با شکوه برف می گردد. هوا روشن می شود و دوبره مه آلودمی گردد ودیگربار ابرها ازقله فرار می کنند.هوا درمدت 30دقیقه چند ین بار تغییر می کندوما همچنان برفراز قله به تماشای دریاچه نشسته ایم وسپس بادور زدن دریاچه دیدار ازقله صخره ای آندر هوای مناسب تر مجدد به دهانه غربی بازگشته با سرعت بیشتری مسیر صعود شده را در سراشیبی وصف نا شدنی شن اسکی می کنیم تادر مدت یک ساعت به جانپناه غربی باز گردیم.بهترین زمان برای صعودبه سبلانه اواخر تیرماه تا اوایل مرداد ماه است.
وضعیت قله در زمستان:منطقه پیرامون سبلان واستان اردبیل به واسطه حجم سنگین برف وباد شمال زمستان،آب هوایی شبیه شرایط حاکم برقطب ردارد.حجم متراکم برف سنگین در دامنه هاوکوهپا یه های سبلان دسترسی به جانپناه های شرقی وغربی آن رابه طور مداوم با مشکل مواجه می سازد.بارکشی وبرف کوبی سنگین از جمله مشکلات رسیدن به جانپناه هادراین فصل به شمارمی روند.شدت وورزش بادبرروی مخروط اصلی سبلان بخصوص از مسیر غربی بردشواری زمستان آن ها می افزاید. این دشوار زمانی شدت می یابدکه تیم صعودکننده به علت بدی هواوکمی دیدازمسیر خارج شود.این مشکل به طورغیر قابل تصوری بازگشت رابا مشکل روبه رو خواهد کرد.
با تشکر از سایت کویرهای ایران
قابل توجه..............
دانشجوی حقوق: با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد!
دانشجوی جغرافیا: مکان، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست!
دانشجوی مهندسی: شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن، به رویش می رود و افتتاحش می کند!
دانشجوی پزشکی: تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود!
دانشجوی مدیریت: با آن جثه کوچک، آنچنان خانواده پرجمعیتش را مدیریت و اداره می کند که انگار مدیر بودن باید در خون هر کس باشد و درس خواندن بی فایده است!
دانشجوی زبان و ادبیات فارسی: او هیچوقت حرفی نمی زند ولی با سکوتش هزاران حرف را به من می آموزد!
دانشجوی روانشناسی: درون گرا، خجالتی، کم حرف، یک شخصیت منحصر به فرد!
دانشجوی علوم سیاسی: به هیچ دسته و گروهی وابسته نیست، تک و تنها برای هدفش تلاش می کند!
دانشجوی برق: وقتی روشنایی و خاموشی در نحوه حرکت او بی تاثیر است من را متوجه نیرویی فراتر از برق می کند!
دانشجوی کامپیوتر: مغز کوچک او با آن همه ذخایر اطلاعاتی بسیار پیشرفته تر از فلش 32 گیگ است!
دانشجوی فیزیک هسته ای: زندگی در خوابگاه حق مسلم اوست!
دانشجوی تربیت بدنی: آنقدر عضلاتش نیرومند است که می تواند از دیوار راست هم بالا برود!
دانشجوی زبان شناسی: هیچکس زبانش را نمی فهمد!
دانشجوی علوم تربیتی: شیوه تربیتی او در تعلیم فرزندان بی شمارش برایم قابل احترام است چرا که تمام آن فرزندان بی چون و چرا ادامه دهنده راه او می باشند!
دانشجوی زمین شناسی: کاش می توانستم به مانند او به اعماق زمین بروم و ندیدنی ها را ببینم!
دانشجوی زبان انگلیسی: ! It is always silent
دانشجوی تاریخ: گذشت اعصار و قرون نتوانسته هیچ تاثیری در ظاهر و عقاید و شیوه زندگی او بگذارد!
دانشجوی فلسفه: همیشه فلسفه وجودی او برایم سوال بوده ولی مطمئنم که در پس خلقتش هدفی والا نهفته است!
دانشجوی هنر: هیچوقت منتظر نمی شود تا بتوانم پرتره اش را تمام کنم!
دانشجوی مکانیک: با الهام از او توانستم خودرویی بسازم که هم در آب و خشکی حرکت کند و هم بتواند از سطوح صاف و صیقلی بالا برود!
دانشجوی آمار: بدون شک از یک روش آماری قوی برای محاسبه تعداد فرزندانش بهره می برد!
دانشجوی اخلاق: آنقدر با مرام و پایبند به اخلاقیات است که تا به حال نگذاشته هیچکس اشک او را ببیند حتی زمانیکه فرزندش را جلوی چشمانش له می کنند!
دانشجوی علوم ارتباطات: تا او هست، هیچکس تنها نیست!
احساس درد جدای اینکه می تواند نشانه بیماری و اختلال در عملکرد
سیستم های داخلی بدن باشد، حس ناخوشایندی است که حتی بعضی مواقع باعث مختل شدن
فعالیت های طبیعی و روزانه فرد می شود. در این ایمیل بعضی از مواد غذایی که برای
تسکین دردهای مختلف به کار می روند را برای شما دوستان یادآوری می کنیم:
1. گرفتگی عضله پا >آب گوجه فرنگی:
نتایج تحقیقات نشان می دهد از هر ۵ نفر حداقل یک نفر به طور دائم
دچار گرفتگی عضله پا می شود. علت این ناراحتی کمبود پتاسیم و کلسیم است. با مصرف
روزی حدود یک پیمانه آب گوجه فرنگی که سرشار از پتاسیم است، خطر بروز گرفتگی های
دردناک عضله در عرض ۱۰ روز کاهش می یابد.
2. درد سینه >دانه کتان:
نتایج بررسی های اخیر نشان می دهد، افزودن ۳ قاشق غذاخوری دانه کتان آسیاب
شده به غذای روزانه، در عرض ۱۲ هفته درد سینه زنان را کاهش می دهد. محققان معتقدند، فیتواستروژن
موجود در دانه کتان مانع از بالا رفتن میزان استروژن که درد سینه را ایجاد می کند،
می شود.
3. آفت یا زخم دهان >عسل:
روزی ۴ بار کمی عسل طبیعی را روی آفت یا زخم ها بمالید تا از بین برود.
استفاده از عسل روند درمان آفت را ۴۳ درصد سرعت می بخشد. محققان می گویند: آنزیم های طبیعی موجود در
عسل طبیعی، التهاب را از بین می برد؛ با ویروس های مهاجم مقابله می کند و التیام
بافت های آسیب دیده را سرعت می بخشد.
4. سینوزیت >ترب کوهی:
سینوزیت که بسیار شایع است علاوه بر گرفتگی بینی و درد پیشانی و
صورت باعث می شود بیمار احساس درد وسیع تر و بیشتری داشته باشد. به گفته محققان
آلمانی، ترب کوهی جریان خون به حفره های سینوزیت ها را تقویت می کند، سینوزیت های
گرفته را باز می کند و عفونت های سینوزیت را نسبت به اسپری های رفع احتقان سریع تر
درمان می کند.
5. دردمفصل >آب:
درد پا، زانو، شانه و... را با مصرف روزی ۸ لیوان آب در عرض یک هفته برطرف
کنید. به گفته محققان آب عنصر سازنده غضروف است که از قسمت انتهای استخوان و مفصل
ها محافظت می کند، مایعات موجود در بدن و دیسک های نرم در ستون فقرات را نرم و
روان می کند.
6. کمردرد >انگور:
نتایج بررسی های اخیر نشان می دهد مصرف روزی یک پیمانه انگور جریان
خون به بافت های آسیب دیده کمر را بهبود می بخشد. بنابراین مصرف این میوه برای
بهبود جریان خون و درمان بافت های آسیب دیده کمر لازم است.
7. درد عضله >نعناع:
۳ بار در هفته، در وان آب
حاوی ۱۰ قطره روغن نعناع قرار
بگیرید. آب ولرم باعث شل شدن عضله و روغن نعناع به طور طبیعی عصب را آرام خواهد
کرد. تاثیر ترکیب آب ولرم و روغن نعناع در کاهش درد ۲۵ درصد بیشتر از داروهای شیمیایی
است.
8. ناراحتی گوارشی >آناناس:
مصرف روزی یک پیمانه آناناس تازه، نفخ های دردناک را در عرض ۷۲ ساعت کاهش می دهد. آناناس
سرشار از آنزیمی است که با کمک به سیستم گوارشی پروتئین های دردزا در معده و روده
کوچک را سریع تر می شکند.
9. دردو عفونت پا >نمک:
برای رفع درد ناخن های فرورفته در گوشت انگشت، به طور منظم پا را
در آب ولرم حاوی نمک خیس کنید تا عفونت و درد در عرض ۴ روز برطرف شود. به گفته محققان
دانشگاه نمک به طور طبیعی التهاب را از بین می برد، خاصیت ضدباکتریایی آن نیز به
سرعت میکروب هایی را که باعث ورم می شود از بین می رود. کافی است در هر یک لیوان
آب ولرم، یک قاشق مرباخوری نمک اضافه کنید و روزی ۲ بار به مدت ۲۰ دقیقه پا را خیس کنید تا عفونت
از بین برود.
10. درد مزمن >زردچوبه:
نتایج بررسی ها نشان می دهد، زردچوبه نسبت به آسپرین یا ایبوپروفن
در تسکین درد ۳ برابر موثرتر است.
زردچوبه ۵۰ درصد از درد بیماران
آرتریت را کاهش می دهد. کورکومین، ماده فعال موجود در این ادویه، آنزیم تولیدکننده
هورمون های دردزا را متوقف می کند. کافی است روزی یک چهارم قاشق مرباخوری از این
ادویه مصرف کنید.
11. علایم قاعدگی >ماست:
۸۰ درصد زنان به علایم
ناراحت کننده قاعدگی مبتلا می شوند، زیرا سیستم عصبی به بالا و پایین رفتن استروژن
و پروژسترون که به طور طبیعی هر ماه رخ می دهد، حساس است. اما با مصرف روزی ۲ پیمانه ماست این علایم ۴۸ درصد کاهش پیدا می کند. به
گفته محققان ماست غنی از کلسیم است که به طور طبیعی سیستم عصبی را آرام می کند و
مانع از بروز علایم دردناک می شود.
12. ناراحتی معده >ماهی:
سوءهاضمه، سندروم روده تحریک پذیر و بیماری التهاب روده را با
خوردن هفته ای نیم کیلوگرم ماهی برطرف کنید. نتایج بررسی ها نشان می دهد اسیدهای
چرب موجود در ماهی به نام های "DHA" و "EPA"، به طور چشمگیری التهاب روده، گرفتگی عضله و درد معده را
برطرف می کند. در برخی موارد همانند داروها به فرد تسکین می بخشد. "DHA" و "EPA"ضد التهابی قوی،
طبیعی و بدون عارضه است که به طور موثر عملکرد سیستم گوارشی را بهبود می بخشد.
13. گوش درد >روغن سیر:
محققان معتقدند، مواد فعال در سیر به طور طبیعی باکتری های دردزا
را از بین می برد. برای تهیه روغن سیر، ۳ حبه سیر را در نصف پیمانه روغن زیتون به مدت ۲ دقیقه به آرامی بپزید، صاف
کنید. این روغن به مدت ۲ هفته قابل نگه داری در یخچال است.
14. درد مفصل و سردرد >گیلاس:
نتایج بررسی ها نشان می دهد از هر ۴ زن حداقل یک نفر به درد
آرتریت، نقرس و سردردهای مزمن مبتلاست. آنتوسیانین ترکیبی که رنگ قرمز به گیلاس می
دهد خاصیت ضدالتهابی دارد و ۱۰ برابر از آسپرین قوی تر است. آنتوسیانین، آنزیم های ایجادکننده
التهاب در بافت ها را متوقف می کند و در نتیجه مانع از بروز دردهای متفاوت می شود.
مصرف روزی ۲۰ دانه گیلاس(تازه، یخ
زده یا خشک) تا برطرف شدن درد، توصیه می شود.
15. درد عضله >زنجبیل:
ماده ضد درد موجود در زنجبیل درد عضله، مفصل، سفت شدن و ورم عضله
را در عرض ۲ ماه تا ۶۳ درصد کاهش می دهد. مصرف روزی
حداقل یک قاشق مرباخوری خشک یا ۲ قاشق مرباخوری زنجبیل تازه برای افراد مبتلا به درد عضله توصیه می
شود.
منبع:پرشین استار
با همکاری ر-الف
چطور کسی که عاشقش بودید را فراموش کنید ؟
عشق چیزی بسیار خاص است زیرا وقتی شکست میخورد قدرت آسیب زدن به ما را دارد. نباید این شکست را به خودتان بگیرید. هر روز روابط بسیاری با شکست مواجه میشوند و این به آن معنی نیست که دیگر عشقی وجود نخواهد داشت. دلیل آن هر چه که باشد، اینکه یاد بگیرید چطور کسی که خیلی دوست داشتهاید را فراموش کنید کار بسیار سختی است و نیازمند گذشت زمان است. خوشبختانه، خیلیها این کار را انجام داده و با موفقیت روبهرو شدهاند. ما روش آن را به شما آموزش میدهیم.
مراحل
بخش اول: تغییر دیدگاهتان
۱. بفهمید که هنوز ممکن است این فرد را دوست داشته باشید. اگر تصور میکنید نمیتوانید فراموشش کنید، احتمالاً دلیلی دارد. شما اوقات فوقالعادهای را با هم گذراندهاید و بخش مهمی از قلبتان را به او دادهاید. حالا که تصمیم گرفتهاید فراموشش کنید، دیگر به آن فرد طوری که دوست دارید باشد نگاه نکنید و سعی کنید خودِ واقعیاش را ببینید.
• اگر به شما دروغ میگوید یا فریبتان میدهد و یا احساسش نسبت به شما عوض شده است باید بفهمید که این رابطه اصلاً رابطه سالمی برای شما به حساب نمیآید. ممکن است برایتان سوءتفاهم شود یا عصبانی شوید. فراموش کردن این فرد ممکن است خیلی سخت باشد اما به این معنی نیست که نمی توانید فراموشش کرده و زندگیتان را پیش ببرید.
• همچنین درک کنید که فراموش کردن به این معنی نیست که دیگر نمیتوانید آن فرد را دوست داشته باشید. فقط به این معنی است که عشق شما به او تغییر کرده است. هنوز میتوانید او را ببینید، بهترین آرزوها را برایش داشته باشید و دعا کنید که خوشبخت شود. فراموش کردن به این معنی نیست که باید به طور کل نادیدهاش بگیرید؛ یعنی باید بیشتر به فکر خودتان باشید.
• به خودتان باور داشته باشید. شما چیزهای زیادی دارید. عشق یعنی فهمیدن بیشتر درمورد خودتان از طریق دیگران. با تجربه عشقهای بیشتر، اطلاعات بیشتری درمورد خودتان به دست میآورید. اگر خودتان، خودتان را باور نداشته باشید، عشق بعدیتان چطور میتواند باورتان کند؟
۲. درک کنید که آدمهای دیگری هم هستند--فقط شما نمیبینید. احتمالاً خیلی زیاد این فرد را دوست داشتهاید که شما را به نقطهای رسانده است که هیچ کس دیگری را در دنیا به جز او نمیبینید. فراموش کردن سختترین قسمت کار است و ممکن است زمان زیادی طول بکشد اما زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهید آن را هدر دهید.
• همه ما دوست داریم در دنیای افسانه ای زندگی کنیم که در آن همه چیز دقیقاً طبق برنامهمان پیش میرود و هیچ سختی و مشکلی وجود ندارد، اما زندگی واقعی اینطور نیست. افراد زیادی هستد که قبل از این که با یک فرد خاص بمانند، در طول زندگیشان با آدمهای زیادی رابطه عاشقانه برقرار میکنند.
• سعی کنید خوشبین باشید. نیمه پر لیوان را ببینید. به جای اینکه فکر کنید، «من عشقم را از دست دادم»، فکر کنید «من الان مجردم!». به جای اینکه فکر کنید «کسی که خیلی وقت بود میشناختم را از دست دادم»، فکر کنید «حالا باید با آدمهای زیادی آشنا بشوم». خوشبین بودم کمکتان میکند زودتر فراموش کنید.
۳. بدانید که ممکن است شما بیشتر از مقداری که طرفمقابلتان دوستتان داشته، دوستش داشتهاید. این مورد شاید سخت باشد زیرا به احتمال زیاد طرف مقابل نمیدانسته است که شما چقدر عاشقش بودهاید. اما اشکالی ندارد. این به آن معنی نیست که شما فردی دوستداشتنی، جذاب یا فریبنده نیستید. فقط به این معنی است که فرصت دیگری برایتان هست که کسی را پیدا کنید که درست همان اندازه که شما دوستش دارید، دوستتان بدارد.
• اگر تصورتان این است که شما بیشتر از طرف مقابلتان او را دوست داشتهاید، از این بعنوان یک انگیزه استفاده کنید. فکر کنید: ترجیح میدهید با کسی باشید که کمتر از آن مقداری که دوستش دارید، دوستتان دارد یا به همان اندازه؟
• درگیر این ایده نشوید که «شاید کس بهتری را پیدا نکنم». نباید هیچوقت خودتان را اسیر کسی کنید که به دردتان نمیخورد. بیرون بروید، به استانداردهای خودتان باور داشته باشید و سعی کنید کسی که میخواهید را پیدا کنید.بهتر است مستقل و شاد باشید تا در رابطه با کسی که به فکرتان نیست.
۴. اگر احساستان را به کسی که عاشقش هستید گفتهاید و هیچ جوابی دریافت نکردهاید، درک کنید که هیچ دلیلی برای ادامه آن وجود ندارد. فراموش کردن به نفعتان است.
• با یک فرد بیطرف که چنین موقعیتی داشته است حرف بزنید. یکی از دوستان یا اعضای خانوادهتان. اگر مجبور شدید پیش مشاور هم بروید. درمیان گذاشتن فکر و احساستان با یک فرد بیطرف سبکترتان میکند و کمک میکند زودتر فراموش کنید.
• با درد به طرقی سازنده برخورد کنید. وانمود نکنید که غصهای ندارید. راههای فرار خلاقانهای پیدا کنید مثل هنر یا گفتگو تا دردتان را از طریق آن بیرون بریزید. سعی کنید بیشتر وقتها به آن فکر نکنید زیرا فکر کردن مداوم به آن بدترش میکند.
۵. تصمیم بگیرید میخواهید همچنان دوست بمانید یا نه. به خودتان بستگی دارد. خیلی سخت است که دوستی یک عشق قدیمی را با استقلال تازهتان در کنار هم داشته باشید. بیشتر افراد تصور میکنند آسانتر است که یک دوستی دور با فردمقابل نگه دارید اما تصمیم با خودتان است.
بخش دوم: برگرداندن استقلال شخصی
۱. به مسافرت بروید. لازم نیست یک سفر رویایی باشد. مهم این است که فقط مناظر تازه ببینید و چیزی شما را مشغول نگه دارد. افراد زیادی باور دارند که تغییر محل موقتی باعث میشود ذهنتان را پاک کنید و به وضعیت عادی برگردید.
• با محلیها معاشرت کنید. اگر قرار است همیشه خودتان تنها باشید چه فایدهای دارد که به محلی جدید بروید؟ با محلیها معاشرت کنید، به داستانهایشان گوش دهید و خوش بگذرانید.
• زمانهایی را به تنهایی بگذرانید. سعی کنید از استقلال کنونیتان شاد شوید. اگر نتوانید به تنهایی شاد باشید، چطور فردی که قرار است بعدها به زندگیتان بیاید میتواند با شما شاد شود؟
۲. به دوستان و خانواده تکیه کنید. دوستان و خانوادهتان در هر شرایطی در دسترس شما هستند - از آنها استفاده کنید! وقتی احساس ناراحتی میکنید، با اعضای خانواده وقت بیشتری را بگذرانید یا با دوستانتان قرار گذاشته و بیرون بروید. دوستان و خانوادهتان درست به همان اندازه یک شریک عاشقانه دوستتان دارند اما به طریقی متفاوت.
• برای اتفاقاتی که میافتد به نزدیکترین دوستتان پناه ببرید. اگر آمادگی شنیدن نصیحت دارید، از دوستتان بخواهید این کار را بکند. بهترین دوست شما از دیدی شما را میبیند که خودتان نمیتوانید و دیدگاهی واقعاً تازه به شما خواهد داد. دوست نزدیک شما هر کاری هم که نتواند بکند، فرصتی برای بیرون ریختن حرفهای دلتان در اختیار شما قرار میدهد و باعث میشود فکر کنید ارزشمندید.
۳. همه یادگاریهای رابطه قبلی را از دیدرس خود دور کنید. شاید خیلی جالب به نظر نرسد اما لازم و ضروری است. فراموش کردن یک عشق قبلی مستلزم این است که در آینده زندگی کنید نه گذشته. همه عکسها، یادداشتها، فیلمها، هدیهها و هر چیز دیگری که به او مربوط میشود را جمع کرده و در جایی دور از دسترس و دیدتان بگذارید. کار ناراحتکنندهای است اما روحیهتان را بهتر خواهد کرد.
• به خاطر داشته باشید که برداشتن و دور کردن به معنی از بین بردن نیست. ممکن است دوست داشته باشید که همه یادگاریهایتان را نگه دارید، درست همانطور که ممکن است نخواهید آن فرد را به طور کل فراموش کنید. شاید دلتان بخواهد وقتی به کل رابطه را پشت سر گذاشتید، نگاهی به آن یادگاریها بیندازید.
۴. همانطور که غصه میخورید، حتماً خودتان را خالی کنید. خیلیها تصمیم میگیرند همه احساساتشان را جایی بنویسند. وقتی حوصلهاش را داشتید، یک تکه کاغذ بردارید و افکارتان را روی آن یادداشت کنید. با این روش وقتی توانستید به خوبی رابطه را پشت سر بگذارید، با خواندن آن نوشتهها خواهید فهمید که چقدر قوی بودهاید که توانستید آن را فراموش کنید.
• چه حسی دارید؟ پنج سال پیش اگر در چنین موقعیتی میبودید چه حسی داشتید؟ پنج سال دیگر در چنین شرایطی چه حسی خواهید داشت؟ به این فکر کنید که آن رابطه چه معنا و مفهومی برایتان داشته است.
• فقط از طریق نوشتن نیست که میتوانید خودتان را تخلیه کنید. نقاشی، طراحی، رقص، ساخت و ساز و دویدن راههای عالی دیگری برای آن هستند. هر چه که باشد، باید از ته قلبتان باشد و چیزی که از آن به دست آید، فوقالعاده خواهد بود.
۵. از جسمتان خوب مراقبت کنید. به طور مرتب ورزش کنید. اگر آنقدر از بر هم خوردن عشقتان غصه میخورید که تصور میکنید به جسمتان آسیب میزند، حتماً با یک مشاور صحبت کنید.
۶. وقتی آماده بودید، دوباره در جستجوی عشق باشید. این فرایند ممکن است ماهها طول بکشد یک حتی یک سال. اگر هنوز آماده نیستید، خودتان را مجبور نکنید؛ نه برای خودتان و نه آن فرد جدید منصفانه نیست. بدانید که آدمهای زیاد دیگری هم هستند که اگر به آنها فرصت دهید، برایتان احترام و ارزش قائلند.
• خیلیها تصور میکنند که اگر وارد رابطههای سرسری شوند کمک میکند که زودتر فراموش کنند. اگر تصمیم به این کار گرفتید، حتماً این کار را به دلایل درست انجام دهید: اینکه مثلاً به دنبال محبت هستید، دیدن آدمهای جدید برایتان جالب است و … دقت کنید که برای جلب حسادت فرد قبلی هیچوقت وارد چنین رابطههایی نشوید چون ارزشش را ندارد.
• از اشتباهاتتان درس بگیرید. وقتی دنبال فرد جدیدی هستید که عشقتان را با او سهیم شوید، با انجام اشتباهات قبلی یک دلشکستگی دیگر را رقم نزنید. اشتباهات و تقصیراتتان در رابطه قبلی را پیدا کرده و سهی کنید دیگر آنها را تکرار نکنید.
• خودتان باشید. مهم نیست که با چه کسی آشنا شوید، فقط باید خودتان باشید. برای اینکه کسی دوستتان داشته باشد، باید خود واقعیتان را به او نشان دهید. آنها باید بپذیرند که اشتباهاتشان را بپذیرند، آنها را برای پارتنر جدیدشان عنوان کنند و بدانند که پارتنرشان هم آنها را قبول میکند.
نکات
• کسی که شما برایش فقط یک گزینه هستید را به اولویت زندگیتان تبدیل نکنید.
• وقتتان را برای کسی که با شما وقت نمیگذراند تلف نکنید.
• اگر احساس عصبانیت و افسردگی دارید، سعی نکنید انتقام بگیرید، فقط درمورد آن با یکی از دوستانتان حرف بزنید. هیچکس ارزش اینهمه ناراحتی و غصه شما را ندارد.
• یادتان باشد که بالاخره فراموشش خواهید کرد اما باید از کارهایی که شما را یاد او میاندازد دست بکشید. زندگی بسیار کوتاه است و نباید خودتان را نگران این کنید. تا میتوانید از آن استفاده کنید.
• اشکالی ندارد که بعد از آن احساس ناراحتی و تنهایی کنید، فقط مطمئن شوید که نگذارید خیلی اذیتتان کند. گاهیاوقات احساس ناراحتی و گریه باعث میشود حالتان بهتر شود.
• زمان بهترین دارو است.
• به جای اینکه بخواهید فردی خاص دوباره وارد زندگیتان شود، عشق و خوشبختی بخواهید.
• تلفنتان را عوض کنید تا مدام پیامهای قبلیتان را چک نکنید.
• فراموش کردن خیلی سخت است اما اصلاً دلیلی ندارد که بگذارید آسیب ببینید و یا با شما بدرفتاری شود. شما لایق بهترینها هستید!
سپاسگزارم از زمانی که صرف بازدید از این مقاله نمودید.
باتشکر از همکاری: ع الف
دل خود را با او صاف کنی حتم..............
دلت
که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
.
.
خوشا آن بنده با عهد و پیوند / که دارد بازگشتی با خداوند
به کام خویش اگر چندی رود راه / چو باز آید نیاز آرد به درگاه . . .
.
.
.
اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی ، لبخند خداست به بنده اش
اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه ، تمام مشکلاتو حل میکنه . . .
.
.
.
خدا تلفن ندارد ، اما من با او صحبت میکنم
فیسبوک ندارد ، اما من دوست او هستم
توییتر ندارد ، اما من او را دنبال میکنم . . .
.
.
.
با خدا دعوا کردم باهم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوسم نداره
رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد
صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد . . .
.
.
.
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم ، نه خوشی ها را
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد . . .
.
.
.
نیایش یعضی از ما ادم ها با خدا
و درخواست از او برای حضور در زندگیمان
مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند
و…..
فرار می کنند
.
.
.
زمانبندی خدا بی نظیر است ، نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود
کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار ، اما ارزش انتظار را دارد . . .
.
.
.
یکی از فرق های انسان با خدا این است که انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش
میکند
ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند . . .
.
.
.
قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم
نهایت قهرش بین دو اذانه
دوباره صدام میکنه ، خدا عشق است . . .
.
.
دوست خدا بودن یونیفورم نمی خواهد ، فقط یه دل پاک و زلال کافیست . . .
.
.
.
ﻫﻤﻴــــﺸﻪ ﺳــﺮﻡ “ﺑﺎﻻﺳــﺖ†، ﭼــﻮﻥ ﺑــﺎﻻ ﺳــﺮﻡ “ﺧﺪﺍﺳــﺖâ€
.
.
.
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ، بنده آن ثنایم که تو سزای آنی . . .
.
.
.
خداوندا
دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست ، با لالایی مهربان خود ، آرام
کن
تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم . . .
.
.
.
پروردگارا
بیشتر می جوئیم و کمتر می یابیم
وقتی تو را در نظر نداریم . . .
.
.
.
میگن شبا فرشته ها
از آرزوی آدما
قصه میگن واسه خدا
خدا کنه همین حالا
رویای تو هرچی باشه
گفته بشه پیش خدا
.
.
.
هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست . . .
پس دوست عزیز بخوانش با لبخند
.
.
پروردگارا . . .
مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای
در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم . . .
.
.
.
جواب آزمایش الهی مون ، درست در نمیاد
اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم . . .
.
.
.
شک دارم که خالق دانه های انار
زندگی مرا بی نظم چیده باشد . . .
.
.
.
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بُوَد کز ما خدا برگشته است . . .
.
.
.
الهی
همنشین از همنشین رنگ می گیرد، خوشا آنکه با تو همنشین است . . .
.
.
.
خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم
در دانستن تو آرامشیست و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز . . .
.
.
.
به خاطر بسپاریم که
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی . . .
.
.
الهــــی
چون در تــــو نگریـم شاهیـــم و تــــاج برســـر
وچون به خــــود نگیریـم، خاکیــــم و خاک برســــر . . .
.
.
.
وقتی چشم امیدتان به خدا باشد و باور و ایمان قوی داشته باشید:
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید . . .
.
.
.
ﺷﻌﺎﻉ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺎﺩ ﻛﻦ ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺘﻮاﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺩﻫﻲ
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺧﺪا ﻓﺎﺻﻠﻪاﻱ ﻧﻴﺴﺖ . . .
.
.
.
خدایا
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو
.
.
.
کار خدا نشد ندارد ، او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کند
خواسته هایت را به او بسپار ، او حتما راهی برای رسیدن ، به تو نشان خواهد داد . .
.
.
.
.
خدایا مرا ببخش
که همواره در گرفتاری هایم ؛ دنیا را از تو خواسته ام
الهی دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد . . .
.
.
.
خدایا به تنهاییت قسم ، ما را به انچه که قسمتمان نیست عادت نده
.
.
.
زَهر است عطای خلق هرچندکه دواباشد
حاجت ازکی طلبی جایی که خداباشد . . .
.
.
.
خدایا شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی و ترس از دست دادن را از من دور
کردی
و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته . . .
.
.
وقت دعا خجالت نکش ، نگو من گناهکارم و صدامو نــمیشنوه
اونـی که اون بالاست بیشتر از اونی که تو فکر میکنی هــــواتـو داره . . .
.
.
.
آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه تان سرشار از بوی خدا!
.
.
.
شک نکن
درست در لحظه ی آخر ، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان می شود ، معجزه ای رخ می دهد
خدا از راه می رسد . . .
.
.
.
روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد، که هیچ کسی حتی نمی پرسد
“خوبی؟ “
برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست. . .
“خداâ€
منبع:ایران سان
مراقب این اشتباهات در آشنایی
آشنایی مرحله ای است که نمی توان به طور دقیق گفت از کی شروع می شود اما هر شناختی که شما از لحظه مطرح شدن پیشنهاد ازدواج تا لحظه زیر یک سقف رفتن به دست می آورید، در بحث آشنایی می گنجد. عمق گرفتن این آشنایی تا حد زیادی در گرو تحقیق، دقت در روحیات و پرسیدن به جای سوالات است.
با این حال ممکن است کسانی باشند که سرسری این دوره را پشت سر می گذرند. اشتباهات بزرگ این دوره باعث می شود یک زندگی تلخ و ناخوشایند را تجربه کنید. این اشتباهات عبارتند از:
1- كافی نبودن پرسش
الف- پرسیدن، جنبه های عاشقانه ارتباط را مخدوش می سازد. طرف مقابل را ناراحت می کند و صحبت درباره مسائل مهم و جدی باعث می شود رابطه تان شکرآب شود.
ب- نمی خواهیم پاسخ پرسش های خود را بدانیم. ساده از کنار سوال ها می گذریم و دانستن درباره آنها را به بعد موکول می کنیم.
ج- می ترسیم متقابلاٌ همان پرسش ها را از ما بكنند.
د- نمی توانیم درباره چه موضوعاتی باید سوال كنیم.
2- نشانه های هشدار دهنده ی مربوط به مشكلات بالقوه را نادیده می گیریم.
الف- مسائل را كم اهمیت جلوه می دهیم.
ب- كارهای او را توجیه می كنیم.
ج- كارهای او را منطقی جلوه می دهیم.
د- مشكلات و مسائل را انكار می كنیم.
3- سازش عجولانه
الف- چشم پوشی از باورها و ارزش های خود
ب- سازش های عجولانه در علائق و فعالیت های فرد
ج- كناره گیری از خانواده و دوستان
د- امیدوار بودن به تغییر فرد بعد از ازدواج
4-تسلیم نیاز جنسی شدن
الف- عجله برای ازدواج و بهم رسیدن.
ب- برقراری تماس بدنی، حتی در حد گرفتن دست یکدیگر قبل از ازدواج که باعث احساس وابستگی، تعهد، اشتیاق پیش رونده و غیرقابل کنترل می شود.
5- تسلیم زرق و برق های مادی و ظاهری شدن
6- تقدم تعهد بر تفاهم
یعنی به جای آن که برایتان مهم باشد میزان هماهنگی و تفاهم تان با یکدیگر را بسنجید، احساس کنید همین تعامل و رابطه ای که دارید شما را مجبور به ادامه ارتباط تا مرحله ازدواج می کند. یعنی تعهدی که حس می کنید به نوعی شما را مجبور به ازدواج می کند. این تعهد ممکن است خیلی زیرپوستی و بدون آن که خودتان احساس کنید به وجود بیاید.
7- نادیده گرفتن تردیدها
8- �#1578;فاهم� را بر �#1593;لاقه و محبت�مقدم دانستن
9- باور به داشتن توانایی برای تغییر دادن طرف
10- باور این نكته كه پس از ازدواج مشكلات كاهش می یابد
دلم....
دلت را از شیشه بساز ولی به سنگها بگو دلم از فولاد است
دائم شکر گذار خدا باشیم که: شاید بدترین شرایط زندگی ما، برای دیگران آرزو باشد
دوستی مدتش مهم نیست، دوامش مهمه؛ دوری و نزدیکیش مهم نیست، یادش مهمه
هر کسی چیزایی رو که شما میگین میشنوه، ولی دوستان به حرفهای شما گوش میدن، اما بهترین دوستان حرفایی رو که شما نمیگین میشنون
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو میزند و آن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست
اینکه ما گمان میکنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم
میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است، آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد
به ندرت به آنچه که داریم می اندیشیم، در حالی که پیوسته در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم
مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد،
دکتر گفت: به فلان سیرک برو، آنجا دلقکی هست انقدر می خنداندت تا غمت یادت برود، مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!
واژه ی دوستت دارم برای عظمت و شکوه قلب مهربانت چقدر بی رنگ است وقتی تو سرچشمه ی تمام خوبی ها هستی
چشم مستت به پاکی دریاست / قهر و نازت برای من زیباست / با تو هیچ از خدا نمیخواهم / با تو بودن برای من دنیایست
باتشکر از : نا-تا